یافتن پست: #غم

saman
saman
در CARLO
چه عاشقانه است این روزهای ابری

چه عاشقانه است قدم زدن زیر باران غم تنهایی

چه عاشقانه است شکفتن گلهای اقاقیا

چه عاشقانه است قدم زدن در سر زمین عشق

و من

چه عاشقانه زیستن را دوست دارم

عاشقانه لا لایی گفتن را دوست دارم

عاشقانه سرودن را دوست دارم

عاشقانه نوشتن را دوست دارم

عاشقانه اشک ریختن را...

دفتر عاشقانه ی من پر از کلمات زیبا در نثار

بهترین و عاشقانه ترین کسانم...

و من

عاشقانه می گریم...

عاشقانه می خندم...

عاشقانه می نویسم...

و در سکوت تنهایی عاشقانه می میرم...
دیدگاه  •   •   •  1392/04/18 - 17:27
+2
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
بیا تا لیلی و مجنون شویم افسانه اش با من
بیا با من به شهر عشق رو کن خانه اش با من
نگو دیوانه کو زنجیر گیسو را زهم وا کن
دل دیوانه ی دیوانه ی دیوانه اش با من
بیا تا سر به روی شانه ی هم راز دل گوییم
اگر مویت به رویت شد پریشان شانه اش با من
نگو دیگر به من اندر دل اتش نمی سوزد
تو گرمم کن به افسونت گرمی افسانه اش با من
چه بشکن بشکنی دارد فلک بر حال سرمستان
چو پیمان بشکنی بشکستن پیمانه اش با من
در این دنیای وا نفسای بی فردا
خدایا عاشقان را غم مده شکرانه اش با من
دیدگاه  •   •   •  1392/04/18 - 15:36
+6
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
ﻭﺍﻻ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﭼﻪ ﺭﺑﻄﯽ ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﻭ ﻏﻢ ﻭ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺍﯾﻨﺎ ﺩﺍﺭﻩ ؟
ﻗﺪﯾﻢ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﻧﺒﻮﺩﻩ ﻫﻤﻪ ﺩﻕ ﻣﺮﮒ ﻣﯿﺸﺪﻥ ؟؟؟
6 دیدگاه  •   •   •  1392/04/18 - 15:35
+6
saman
saman

گل عشقت كه‌ می بویم به‌ یاد آن نگاه‌ خیس و نم ناكت

شوم، آشفته‌ و دیوانه‌ هردو نگاه‌ پاك و غم ناكت

تو كه‌ باد بهارانی بر این تن وز كه‌ می سوزد تنم در تب

كه‌ می سوزد دلم در آتش سینه‌

چنان شمعی بر افروزد میان آسمان شب

تو احساسات نوید عاشقی را دادو باراندی

دوچشم بی فروغم را

به‌ دشت خشك احساسم

فرا دادی كبوتر وار پروازی

به‌ اوج قله‌های درك و ادراكها ولی افسوس و صد افسوس

فنا گشتند همه‌ در اوج رویاها

كنون بار سفر بسته‌ و از تو دور خواهم شد

و چون گمگشته‌ ای در جاده‌ پایان رویاها پیشخواهم رفت

و چون تو بنگری از پشت این مه‌ غبار آلود خواهد دید

هنوز در حال رفتن هستم و اجباری به‌ رفتن بود

رفیقا پس دگر دیگر نگو جانا تو خود ویرانه‌ كردی

آشیان عشق و دوستی را.
3 دیدگاه  •   •   •  1392/04/18 - 14:43
+4
saman
saman
در CARLO
پروردگارا به من بياموز دوست بدارم کساني راکه دوستم
ندارند ..عشق بورزم به کساني که عاشقم
نيستند...بگريم براي کساني که هرگز غمم را نخوردند...به من بياموز لبخند بزنم به
کساني که هرگز تبسمي به صورتم ننواختند... محبت کنم به کساني که محبتي
درحقم نکردند
دیدگاه  •   •   •  1392/04/18 - 12:45
+5
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
نرو تو هم مثل من نمی تونی دووم بیاری نرو تو هم مثل من تو غصه کم میاری نرو تو هم می پوسی میمیری بی من نرو تو هم طاعون غم می گیری بی من نرو
اه نرو نروتو که می دونی من بی تو توبی من یعنی حسرت تو که می دونی بی جواب می مونه عشق وعادت
تو که می دونی کم می شم تو که می دونی کم می شی تو که می دونی هم اغوش غم می شی نرو اه نرو نرو
اما بعضی موقع انسان از چیزای فرار می کنه که به خاطر دیگرا ن واسایش اونهاست
چشم پوشیدن از عشق از زندگی و...... اما چه سود همینهایی رو که دوستشان داری یه روز تنهایت می گذارند ومی روند
نمی شود از کسی گلایه کرد باید شکر گذار خداوند بود که می توانم روی پای خود بیاستی
دیدگاه  •   •   •  1392/04/18 - 11:15
+4
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
قطره قطره اشکام میباره عشقم از نبودن تو

چه جوری باور کنه دل رفتنو نبودنتو

دلم از غصه گرفته تو کجایی مهربونم

بعد تو اخه چه جور زنده بمونم

بعدتو نیست دیگه قلبم پناه بی پناهی

تو منو تنها گذاشتی نکردی حتی نگاهی

دلمو ساده شکستی ندیدی غم نگامو

چه اسون تنهام گذاشتی نشنیدی بغض صدامو

عروسیت مبارک عزیزم {-60-}
دیدگاه  •   •   •  1392/04/17 - 18:22
+5
puya
puya
من......دیوونه....نیستم

دیوونگی زده به سر من که من شدم پس غم پدر من

یه کمِشم با من راه نیومد پسر اگه به من بگن بجنگ

واسه زندگی بیدرنگ میگم تو هم چشماتو ببندو به همه چی بخند

منم قید آدمنماهای این جنگل و زدم بودم یه سرباز خدا

ولی بی سنگر و هدف

میشکنم مهد زندگیمو بیشرفم من آره!

قلب من با یه سایه نشده پاره ناله کاره منه با سایه ها

با مانع ها نمیشه روبرو شد و حال من خرابه

چرا آخه بدن من داغه رد پای من نمیمونه رو زمین و

همین و نمیدونم و دلیل و میپرسم از خودم

رضا نگاه چرا دنیا ضد تو هه به ما بگو چته؟

ینفرم نمیپرسه این سوال و که مایله
دیدگاه  •   •   •  1392/04/17 - 17:42
+3
saman
saman
در CARLO
نه دیگر بغض در این گلو مانده ...

نه اشکی بر دل ...

نه غباری بر لب ...

بال هم نباشد ، می پرم تا آنجایی که ماه مرا می خواند ...

نمی دانم شاد یا غمگین ...

نه بادی می وزد اینجا ... نه باران می شناسم دیگر ...

برگ ها هم خشکشان زده از این سکوت طولانی ...

احساسم بی احساس شده است انگار ...

نبض ندارند رگهایم ...

نکند مرگ اینجا باشد امشب ؟!؟!
دیدگاه  •   •   •  1392/04/17 - 17:11
+6
saman
saman
در CARLO
تو خیانت میکنی و میبینم چیزی نمیگم

با اون صحبت میکنی و میبینم چیزی نمیگم

داری عادت میکنی تو به صدای خنده هاش

باز وقاحت میکنی تو اما من چیزی نمیگم

تو شکایت میکنی که چرا از سرم زیادی؟

من نجابت میکنم باز گوش میدم چیزی نمیگم

میشکنی حرمت عشقو با شکستن دل من

میری از خونه ی رویام اما باز چیزی نمیگم

واسه اون مثل چراغ میشی جلو چشمای تارم

تو خودم میشکنم اروم اما باز چیزی نمیگم

نمیگم چون عشقم بارونی نشه

حرمت عشق به پای چشم تو قربونی نشه

نمیگم چون عاقبت یه روز میای پشیمونی

میاد اون روز که تو هم معنی عشقو بدونی

غم چشمام میگه اون روز چیزایی رو که نگفت

شایدم خوندی از چشمام حرفی که لبام نگفت

داستانای خودم
آخرین ویرایش توسط saman در [1392/04/17 - 16:40]
دیدگاه  •   •   •  1392/04/17 - 16:39
+8

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ