یافتن پست: #غم

saman
saman
در CARLO
هم پرسه خاطراتم

من هنوزم پا به پاتم

هواتو داره باز این دل تنها

این لحظه ها خالی از منه

می پرسی چرا عاری از منه

نداره ارزشی بی تو این دنیاااااااااااا

چشمای تو همه رویام

نباشی پیش من بی تو تنهام

نزار از دست بره توی غم این ماااااااا

میتونی که بگیری دستای عاشقمو

تا بگذره از چشمام رد غم و اشکو

دوباره بیااااااااااااا

می تونی که بتابی رو تن این شب سرد

رد بشیم از این پاییز خسته و سرد

تا اوج بهارررررررررررر

با من بمون تا همیشه

نزار ویرون بشم مثل شیشه

تموم قصه رو به دلت بسپار

برگرد ازین غم ممتد

نزار بگن عشقش دیگه جا زد

نزار بشه خاطره آخرین دیدارررررررر

میتونی که بگیری دستای عاشقمو

تا بگذره از چشمام رد غم و اشکو

دوباره بیااااااااااااا

می تونی که بتابی رو تن این شب سرد

رد بشیم از این پاییز خسته و سرد...
دیدگاه  •   •   •  1392/04/17 - 15:32
+6
saman
saman
در CARLO
تو از عشق حرف نزن معنی عشقو نمیدونی
میگی دوستم داری اما میری و نمیمونی

اره میری ولی غم تو دلم اسیره سخته

شاید قسمت اینه اون که برات میمیره رفته

فقط وقتی میری نگو که کار روزگاره

قشنگیش همینه عشقت تو رو تنها میذاره

تو از عشق حرف نزن عشق معنی تازه نداره

میخوای بری برو دوست داشتن اندازه نداره

برو تو البوم خاطره هام عکساتو بردار

باید یادم بره عشقت همین بود بی کم و کاست

باید یادم بره روزای خوب و شاد برفی

باید یادم بره هر چی که میگفتی هر حرفی

خودت یه روز میای شاید یه ماه شاید یه سال یه قرن دیگه

بدون من چشم به راهتم ته قصه همینه
دیدگاه  •   •   •  1392/04/17 - 15:02
+7
saman
saman
در CARLO
روزگارا !

که چنین سخت بمن میگیری...

با خبر باش که پژمردن من آسان نیست٬

گرچه دلگیرتر از دیروزم٬

گرچه فردای غم انگیز مرا میخواند٬

لیک باور دارم دلخوشی ها کم نیست...

زندگی باید کرد...
دیدگاه  •   •   •  1392/04/17 - 13:50
+4
saman
saman
در CARLO
می دانی از وقتی که رفته ای

دیگر ترانه به سراغم نمی آید

دیگر قلم در دستم به شعر نمی رود

...

دیگر شب ستاره باران نیست

من پشت پنجره یادت را گریه کردم

نیامدی و من باز تو را زمزمه کردم

شب میلادم همه نور پاشیدند

ولی من باز پنهانی تو را آرزو کردم

شب از نیمه گذشت و باز به یاد تو بیدارم

خسته شدم از بس با آئینه گفتگو کردم

نمی دانی . نمی دانی کجای شعر غمگین است

همین جا در همین لحظه که تو را آرزو کردم...
دیدگاه  •   •   •  1392/04/17 - 12:53
+8
saman
saman
در CARLO
ای کاش دلم پنجره ای دیگر داشت/ای کاش خدا فقط شقایق می کاشت

ای کاش یکی می آمد و غم ها را / از قلب اهالی زمین برمیداشت….
دیدگاه  •   •   •  1392/04/17 - 09:06
+4
saman
saman
در CARLO
در درون ذهن من هرگز نمیمیرد کسی / مرگ مرا ماتم و غم نمیگیرد کسی …

رفته ام من سال ها از خاطرات این و آن / یک سراغ ساده هم از من نمیگیرد کسی….!
دیدگاه  •   •   •  1392/04/16 - 17:59
+7
saqar
saqar
از اینکه، من، و تو، ما نمیشویم، کمی خوشحال و کمی غمگینم!
خوشحالم چون اگر ما میشدیم ولی دلهایمان یکی نمیشود نمی‌دانستم چه کنم!
اما غمگینم،
زیرا همیشه احتمال یکی شدن دلهایمان مانند نمکیست بر روی زخمهایم!
دیدگاه  •   •   •  1392/04/16 - 17:38
+8
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
این قافله عمر عجب میگذرد
دریاب دمی که با طرب میگذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب میگذرد
دیدگاه  •   •   •  1392/04/16 - 15:09
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
غم عشقت بیابان پرورم کرد
هوای بخت بی بال و پرم کرد
به من گفتی صبوری کن صبوری
صبوری طرفه خاکی بر سرم کرد
دیدگاه  •   •   •  1392/04/16 - 14:44
+4
saman
saman
در CARLO
قراربود بــــــــــــــــــــمونی کنار غــــــــــــــ ــــــــــرورم



نگو قسمــــــــــــــــــــــت اینه نگو از تــــــــــــــــــــــــــــو دورم



قراربود بیایــــی توی بیـــــــــــــــــــکسی هام



یه کاری کنــــــــــــ ــــــ ـــــــــــــــی واسه دلواپســـــــــــــی هام



چقدر بغــــــــــــــــــــــــض کردم کنارم نبودی



هزاربار دلـــ ــــــ ـــــــ ـــــــ ـــم خواست ببارم نبودی




نبودی ببیـــــــــــــــــــــــــــــنی چقدر ســــــــــــــــــــــوت و کورم



چقدر بی قرارم چـــــــــــــــــــــــــــــــــقدر بی عبورم



خودت نیستــــــــــــــــــــــــی اما غمــــــــــــــــــــــــــــــــــت روبرومه



میخندم به بغضـــــــــی که توی گلومه
دیدگاه  •   •   •  1392/04/16 - 14:25
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ