یافتن پست: #غم

sami
sami

فریاد بزن که کربلا ماتم نیست


میراث حسین، درد و داغ و غم نیست

جان مایه نهضت حسینی این است:


هر کس که به ظلم تن دهد، آدم نیست

2 دیدگاه  •   •   •  1393/08/4 - 01:08
+3
فریــآכ بــــی صــכآ
فریــآכ بــــی صــכآ

دختر:موجودی است که:


وقتی تعجب میکند میگوید واااااااااا!


وقتی خوشحال است میگوید بمیری الهییییییی!


وقتی غمگین است آه میکشد


وقتی میترسد جیییییییغ بنفش میکشد


وقتی بدش می آید میگوید ایشششش .


وقتی خوشش می آید میگوید ووییییی.


همه عناصر ذکور گیتی در عشق او واله و سرگردانند .


از سوسک اصولا نمیترسد بلکه چندشش میشود!


واقعا موجودی ناشناختست...{-18-}

1 دیدگاه  •   •   •  1393/08/3 - 18:44
+7
-1
sami
sami

ﺩﻭﺳﺕ دختر ندارم
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﺩﺭ ﻋﻮﺽ ﺧﻄﻢ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺷﺎﺭﮊ ﺩﺍﺭﻩ ... |:


ﻏﻢ ﻭ ﻏﺼﻪﻧﺪﺍﺭﻡ ... |:



ﮐﺴﯽ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺗﻢ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﻪ ، ' ﻗﻟﺒﻤﻮﺑﺸﮑﻮﻧﻪ '



ﺁﺧﺮﺷﻢ ﺑﻬﻢ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﮐﻨﻪ ...



ﻭ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺟﻮﺍﯾﺰ ﻧﻘﺪﯼ ﺩﯾﮕﺮ


 


ﻭﺍﻻﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍ

دیدگاه  •   •   •  1393/07/30 - 21:52
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



دوغما یوردون

بیر آزجـــا ساغدانام
بیر آزجـا ســــولدان
بیر آزجـــا کـــافـــــرم
بیر آز مســــلـــــمـان
یــولـــوم حــق یـولودور،
حقیــــــــــــقت یــولـو
هــر نــدن اؤنــجه من
اینسانام ، اینــــسان

نه ساغدان نیجات وار
نه ســـــــولادان بیزه
نه داغدن اومـود وار
نه یولـــــــــدان بیزه
بیــــزیم ایسته ییمیز
اورکــــدن کئچیــــــر
بیرباشدان ایش چیخار
، بیـــــــــر قولدان بیزه

مثل دیر« اَیری یوک
، مقصـــده چاتماز»
عاغیللی اؤزلوگون ،
اؤزگــــویه ساتماز
اویــونچاق اولارکن
دالــدا قالمیشیق
داهـا اویدورمالار ،
بئینیمی قـاتماز

باتار اؤزگه لیکدن ،
اؤزلوک گــــزنلر
یاتار اؤزگه گؤزدن ،
گوزلوک گــــــزنلر
اؤز آنا وارلیقیــن ،
اؤز دوغما یوردون
ساتار اؤزگه دیلده ،
سؤزلــــوک گزنلر
2 دیدگاه  •   •   •  1393/07/29 - 20:14
+6
sami
sami
پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب

دید. عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.

پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: «باید ازت

عکسبرداری بشه تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشه.»

پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.

پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.

زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم.

نمی خواهم دیر شود!

پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می دهیم.

پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد!

حتی مرا هم نمی شناسد!

پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز

صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟

پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است...!

دیدگاه  •   •   •  1393/07/26 - 11:08
+5
محمد حسن کاظمی
محمد حسن کاظمی

وای جر خوردم از خنده


داستان غم انگیز 3پسر


یه روز من با 2تا از دوستام (کاوه وسعید)رفته بودیم یه جزیره ایی برای تفریح یهو گیر آدمخورا افتادیم ما رو گرفتن و بردن تو قبیله . . .



بهمون گفتن میفرستیم برید توی جنگل و نفری 10تا میوه بیارید شاید آزادتون کنیم...


رفتیم و مشغول جمع آوری میوه شدیم


نفر اول سعید اومد با 10تا خیار...


بهش گفتن 10تا خیار رو بکن تو کونت و کوچکترین صدایی ازت در نیاد وگرنه میکشیمت


خیار اول رو کرد تو کونش...
خیار دوم رو هم بسختی فرو کرد تو ولی خیار سوم گفت آخ و درجا گردنشو زدن !


من هم با 10تا تمشک برگشتم و شروع کردم دونه دونه کردم تو کونم یهو رسیدم به تمشک نهمی و زدم زیر خنده دیوثا منو هم کشتن :)))


رفتم اون دنیا سعید گفت مجید تو که داشتی خوب پیش میرفتی فقط 1دونه تمشک مونده بود چرا خندیدی؟


گفتم من یهو کاوه رو دیدم که با 10تا آناناس داره میاد :))))))


دیدگاه  •   •   •  1393/07/20 - 16:44
+3
sonya
sonya
نميدانم چرا رفتی ...
نميدانم چرا !!! شايد خطا کردم

و تو ... بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی
نميدانم کجا؟! تا کی؟! برای چه؟!
ولی رفتی ...

و بعد از رفتنت باران چه معصومانه مي باريد
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه برمی داشت ،
تمام بالهايش غرق در اندوه غربت شد

و بعد از رفتن تو آسمان چشمهايم خيس باران بود
و بعد از رفتن تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت
و من بی تو هزاران بار در لحظه خواهم مرد

و بعد از رفتنت دريا چه بغضی کرد
ميدانم تو نام مرا از ياد خواهی برد

هنوز آشفته چشمان زيبای توام ... برگرد!
ببين که سرنوشت من چه خواهد شد
و بعد از اين همه طوفان و وهم و پرسش و ترديد
کسی از پشت قاب پنجره آرام و زيبا گفت:
تو هم در پاسخ اين بی وفاييها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم
...
و من در حالتی ما بين اشک و حسرت و ترديد
کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست
و من در اوج پاييزی ترين ويرانی يک دل
ميان غصه ای از جنس بغض کوچک يک ابر

نميدانم چرا !!!
شايد به رسم عادت" پروانگی مان "
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهايت دعا کردم



X
دیدگاه  •   •   •  1393/07/6 - 21:03
+6
*elnaz* *
*elnaz* *

گاهی سکوت می کنی 
چون اینقدر رنجیدی که نمی خوای حرف بزنی
گاهی سکوت میکنی چون واقعا حرفی برای گفتن نداری
سکوت گاهی یک اعتراضه و گاهی هم انتظار
اما بیشتر وقتها سکوت برای اینه که
هیچ کلمه ای نمی تونه غمی رو که تو وجودت داری توصیف کنه...
و این یعنی همون حس تنهایی...!

" خسرو شکیبایی "

دیدگاه  •   •   •  1393/07/2 - 22:27
+8
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
پزشکان معتقد اند که مصرف روزانه یک سیب از سکته های قلبی جلوگیری می کنه ...!

+

+
خب همین ثابت میکنه که اگه جای یک سیب از "دو سیب" استفاده کنیم، سکته مغزی رو هم ساپورت میکنه....حالا اگه "دوسیب نعناع" باشه که دیگه امراض گوارشی هم سراغمون نمیاد...!!!
دیدگاه  •   •   •  1393/07/2 - 14:22
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﺿﻤﻦ ﻳﺎﺩﺁﻭﺭﻱ ﻏﺮﻭﺏ ﻏﻢ ﺍﻧﮕﻴﺰ دوشنبه 31 ﺷﻬﺮﻳﻮﺭ ،
ﻣﻴﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﭼﻨﺪ ﻧﮑﺘﻪ ﺭﻭ ﺧﺎﻃﺮﻧﺸﺎﻥ ﮐﻨﻢ :

1- ﺩﻳﮑﺘﻪ ﻱ ﺻﺤﻴﺢ ﮐﻠﻤﺎﺕ :
ﮐﺼﺎﻓﻂ : ﮐﺜﺎﻓﺖ
ﺍﺻﻦ : ﺍﺻﻸ
ﻳﻨﻲ : ﻳﻌﻨﻲ
ﻋﺎﺧﻪ : ﺁﺧﻪ
عاره : آره

و
ﻋﺎﻏﺎ : ﺁﻗﺎ
ﻣﻴﺒﺎﺷﺪ
- 2 ﺍﺯ ﻻﻳﮏ ﮐﺮﺩﻥ ﺳﻮﺍﻻﺕ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ
ﻭ ﭘﻮﮎ ﺯﺩﻥ ﻣﻌﻠﻤﻴﻦ ﻭ ﺍﺳﺎﺗﻴﺪ ﺟﺪﺃ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺭﻱ ﻧﻤﺎﻳﻴﺪ
- 3 ﺍﺯ ﺍﺭﺳﺎﻝ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺩﻭﺳﺘﻲ
ﺑﺮﺍﻱ ﻫﺮ ﻋﻨﺼﺮ ﻏﻴﺮ ﻫﻤﺠﻨﺲ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﺴﻴﺮ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻳﺎ ﺩﺍﺧﻞ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺩﻳﺪﻳﺪ ﭘﺮﻫﻴﺰ ﻧﻤﺎﻳﻴﺪ
4 - ﻓﮑﺮ ﺩﻱ ﺍﮐﺘﻴﻮ ﮐﺮﺩﻥ ﺗﺤﺼﻴﻞ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﮐﻨﻴﺪ

و من الله توفیق :|
دیدگاه  •   •   •  1393/06/30 - 15:46
+6
صفحات: 5 6 7 8 9 پست بیشتر

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ