Pedram
" آنچه بین اکثر زن ها و خوشبختی فاصله می اندازد یک مرد است! " نیشخند
- گلوریا استاینم
رضا
تنها غمگین نشسته با ماه در خلوت ساکت شبانگاه اشکی به رخم دوید ناگاه روی تو شکفت در سرشکم دیدم که هنوز عاشقم آه * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
رضا
می نویسم: " د ی د ا ر" تو اگر بی من و دلتنگ منی یك به یك فاصله ها را بردار
رضا
گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست بین من و عشق تو ولی فاصله ای نیست گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن گفتی که نه،باید بروم حوصله ای نیست پرواز عجب عادت خوبیست ولی حیف تو رفتی و دیگر اثر از چلچله ای نیست گفتی که کمی فکر خودم باشم و آن وقت جز عشق تو در خاطر من مشغله ای نیست رفتی تو خدا پشت و پناهت به سلامت بگذار بسوزند دل من مساله ای نیست
ebrahim
فرهاد و هوشنگ هر دو بيمار يك آسايشگاه روانى بودند. يكروز همينطور كه در كنار استخر قدم مى زدند فرهاد ناگهان خود را به قسمت عميق استخر انداخت و به زير آب فرو رفت. هوشنگ فوراً به داخل استخر پريد و خود را در كف استخر به فرهاد رساند و او را از آب بيرون كشيد. وقتى دكتر آسايشگاه از اين اقدام قهرمانانه هوشنگ آگاه شد، تصميم گرفت كه او را از آسايشگاه مرخص كند. هوشنگ را صدا زد و به او گفت: من يك خبر خوب و يك خبر بد برايت دارم. خبر خوب اين است كه مى توانى از آسايشگاه بيرون بروى، زيرا با پريدن در استخر و نجات دادن جان يك بيمار ديگر، قابليت عقلانى خود را براى واكنش نشان دادن به بحرانها نشان دادى و من به اين نتيجه رسيدم كه اين عمل تو نشانه وجود اراده و تصميم در توست. و اما خبر بد اين كه بيمارى كه تو از غرق شدن نجاتش دادى بلافاصله بعد از اين كه از استخر بيرون آمد خود را با كمر بند حولة حمامش دار زده است و متاسفانه وقتى كه ما خبر شديم او مرده بود. هوشنگ كه به دقت به صحبتهاى دكتر گوش مى كرد گفت: او خودش را دار نزد. من آويزونش كردم تا خشك بشه...
عسل ایرانی
شبا وقت خواب گوشیتو كجا میذاری؟؟؟
1 - روی میزم
2- زیره بالش
3- پرت میكنم یه طرف
4- جایی نمیذارم
5- در فاصله ی 1 متریم
6- به تو چه آخه؟؟؟
7-زیره تخت
8-زیره درخت آلبالو
9-میزنم به برق
10- تو شلوارم.....
11- بالای سرم....
12- چرا منو تو این موقعیت قرار میدییییین !!!
mina
براي آن عاشق بي دلي مينويسم كه هرمت اشكهايم را ندانست ، براي آن مينويسم كه معني انتظار را ندانست ، چه روزها و شبهايي كه با يادش سپري كردم ، براي آن مينويسم كه روزي دلش مهربان بود ، مينويسم تا بداند كه دل شكستن هنر نيست ، نه ديگر نگاهم را برايش هديه ميكنم و نه ديگر دم از فاصله ها ميزنم ، و نه با شعرهايم دلتنگي را فرياد ميزنم .مينويسم تا شايد نامهرباني هايش را باور كند