یافتن پست: #فراموشش

xroyal54
xroyal54
وقتی میگی دیگه برای همیشه فراموشش کردم و هیچ احتیاجى بهش ندارى و تمام بد و بیراه های دنیا رو نصیبش میکنى. دقیقا همون زمانیه که بیشتر از همیشه دلت براش تنگ شده!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/17 - 00:52
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
شمآرشَ روُ پآکَ میکنیَ کـ ه فراموششَ کنیَ

امآ قسمتَ ناراحتَ کننُدـه آش اینجاسَ کـ ه

شمــــارشَ رو هنـــُـوز از حِـــفــظـــَیَ . .
دیدگاه  •   •   •  1392/06/16 - 21:45
+3
AmiR
AmiR
کاش میشدش برمیگشتم به دوسال پیش
الان رفتش تو شیش ما رفتنش
تنها تر از همیشه شدم
هی میشنم پای مشروب و قلیون تا شاید فراموشش کنم
ولی نمیشه لعنتیو فراموشش کنم
حتی با یکی دوست شدم که خیلی از اون سر تره ولی
همش اون میادش تو فکرم
انگار که شده باشه تیکه ای از وجودم

هنوز تو اخرین سری که باهاش حرف زدم حرفای که گفت و تن صداش یادم نمیره
بدتر عذابم میدن
عذاب عذاب عذاب
دیدگاه  •   •   •  1392/06/11 - 23:36
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اسمشو از موبایلت پاك می کنی...


مسیجاش دیلیت می شه...


به دوستات میگی حق ندارین جلوم اسمشو بیارین


به خودت تلقین میکنی که فراموشش کردی


اما...


با جای خالیش تو قلبت چیكار می كنی؟؟


با این همه تشابه اسمی چیكار می كنی ؟؟


با اهنگایی كه باهاش گوش میكردی چیكار می كنی؟؟


وقتی غذایی كه دوس داره رو می خوری و یادش میفتی چیكار می كنی؟؟..



وقتی ازت سراغشو می گیرن چیكار می كنی ؟؟



وقتی تیكه كلامشو می شنوی چیكار می كنی؟؟؟
دیدگاه  •   •   •  1392/06/9 - 16:46
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

ازش پرسید: تونستی توی این مدت فراموشش کنی؟؟؟

خاك سیگارش رو تكوند و گفت: آره..!!

توی

این شیش ماه و نوزده روز و هفت ساعتی که رفته

یه دفعه هم بهش فکر نکردم..!!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/6 - 18:27
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

* زمانی فرا می رسد که مجبور می شوید بگذارید کسی برود و دیگر با او ارتباطی نداشته باشید. اگر کسی شما را در زندگیش بخواهد راهی پیدا میکند تا شما را در آن بگنجاند. باید فراموشش کنید و این حقیقت را بپذیرید که آنگونه که شما دوستش داشتید، او نداشت و بگذارید به آرامی از زندگیتان برود. گاهی اوقات رفتن آسان تر از ماندن است. ما تا قبل از اینکه کسی را فراموش کنیم تصور میکنیم که کار سختی است. اما وقتی فراموش میکنیم به خود می گوییم که چرا زودتر ترکش نکردیم.

1 دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 22:04
+2
saman
saman

نامی‌ نداشت.نامش‌ تنها انسان‌ بود؛


و تنها دارایی‌اش‌ تنهایی. گفت: تنهایی‌ام‌ را به‌ بهای‌ عشق‌ می‌فروشم. کیست‌ که‌ از من‌ قدری‌ تنهایی‌ بخرد؟
هیچ‌کس‌ پاسخ‌ نداد.گفت: تنهایی‌ام‌ پر از رمز و راز است، رمزهایی‌ از بهشت، رازهایی‌ از خدا.
با من‌ گفت‌و گو کنید تا از حیرت‌ برایتان‌ بگویم… هیچ‌کس‌ با او گفت‌وگو نکرد.و او میان‌ این‌ همه‌ تن، تنها فانوس‌ کوچکش‌ را برداشت‌ و به‌ غارش‌ رفت.
غاری‌ در حوالی‌ دل. می‌دانست‌ آنجا همیشه‌ کسی‌ هست. کسی‌ که‌ تنهایی‌ می‌خرد و عشق‌ می‌بخشد.
او به‌ غارش‌ رفت‌ و ما فراموشش‌ کردیم‌ و نمی‌دانیم‌ که‌ چه‌ مدت‌ آنجا بود.سیصد سال‌ و نُه‌ سال‌ بر آن‌ افزون؟ یا نه، کمی‌ بیش‌ و کمی‌ کم.
او به‌ غارش‌ رفت‌ و ما نمی‌دانیم‌ که‌ چه‌ کرد و چه‌ گفت‌ و چه‌ شنید؛ و نمی‌دانیم‌ آیا در غار خوابیده‌ بود یا نه؟
اما از غار که‌ بیرون‌ آمد بیدار بود، آن‌قدر بیدار که‌ خواب‌آلودگی‌ ما برملا شد. چشم‌هایش‌ دو خورشید بود، تابناک‌ و روشن؛ که‌ ظلمت‌ ما را می‌درید.
از غار که‌ بیرون‌ آمد هنوز همان‌ بود با تنی‌ نحیف‌ و رنجور. اما نمی‌دانم‌ سنگینی‌اش‌ را از کجا آورده‌ بود،
که‌ گمان‌ می‌کردیم‌ زمین‌ تاب‌ وقارش‌ را نمی‌آورد و زیر پاهای‌ رنجورش‌ درهم‌ خواهد شکست.از غار که‌ بیرون‌ آمد، باشکوه‌ بود.
شگفت‌ و دشوار و دوست‌ داشتنی. اما دیگر سخن‌ نگفت. انگار لبانش‌ را دوخته‌ بودند، انگار دریا دریا سکوت‌ نوشیده‌ بود.
و این‌ بار ما بودیم‌ که‌ به‌ دنبالش‌ می‌دویدیم‌ برای‌ جرعه‌ای‌ نور، برای‌ قطره‌ای‌ حیرت. و او بی‌آن‌ که‌ چیزی‌ بگوید، می‌بخشید؛ بی‌آن‌ که‌ چیزی‌ بخواهد.
او نامی‌ نداشت، نامش‌ تنها انسان‌ بود و تنها دارایی‌اش، تنهایی

دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 17:41
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
سه تا چیز هست که هیچ وقت آدم نمیتونه فراموششون کنه
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
صبحانه، ناهار، شام
قرار نیست که همش احساساتی باشه
دیدگاه  •   •   •  1392/05/18 - 21:42
+4
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
از دوستم پرسیدم : بالاخره تونستی فراموشش کنی ؟

گفت : آره بابا ...

الان ۱۰ ماه و ۱۵ روز و ۷ ساعت و ۴۵ دقیقه

نه ۴۶ دقیقه ست دیگه حتی بهش فکر هم نمیکنم
دیدگاه  •   •   •  1392/05/17 - 01:29
+2
*elnaz* *
*elnaz* *
گلهاش توی دستش بود,نشسته بود لب جدول
 رفتم نشستم کنارش
 گفتم:برای چی نمیری گلات رو بفروشی؟
 گفت:بفروشم که چی؟
 تا دیروز میفروختم که با پولش ابجیمو ببرم دکتر
 دیشب حالش بد شد و مرد
 با گریه گفت:تو میخواستی گل بخری؟
 گفتم:بخرم که چی؟
 تا دیروز میخریدم برای عشقم
 امروز فهمیدم باید فراموشش کنم…!
 اشکاشو که پاک کرد,یه گل بهم داد
 با مردونگی گفت:بگیر
 باید از نو شروع کرد
 تو بدون عشقت,من بدون خواهرم…!.. 

دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 00:47
+4
صفحات: 2 3 4 5 6 پست بیشتر

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ