یافتن پست: #فراموش

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
در CARLO
۩♣═¤۩❤۩♣═¤۩❤۩♣═¤۩❤۩♣═¤۩❤۩♣═¤۩❤۩♣═¤۩❤۩♣═¤۩❤۩♣═¤۩
▓▓▓◄یادت هست

▓▓▓◄روزی

▓▓▓◄رو به روی هم

▓▓▓◄سر میزی دو نفره

▓▓▓◄غذای دلخواهت

▓▓▓◄همراه موسیقی لایت

▓▓▓◄قاه قاه خنده هایت

▓▓▓◄جناغ می شکستیم و می گفتیم :

▓▓▓◄"یادم تو را فراموش"

▓▓▓◄این هم یادت باشد

▓▓▓◄امروز که تمام استخوانهایم شکسته است

▓▓▓◄هنوز فراموشت نکرده ام...
۩♣═¤۩❤۩♣═¤۩❤۩♣═¤۩❤۩♣═¤۩❤۩♣═¤۩❤۩♣═¤۩❤۩♣═¤۩❤۩♣═¤۩
دیدگاه  •   •   •  1392/03/3 - 16:51
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
در خاطری که تویی دیگران فراموشند


بگذار در گوشت بگویم


میخواهمت


این خلاصه ی تمام حرفهای عاشقانه دنیاست
دیدگاه  •   •   •  1392/03/3 - 16:45
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
در CARLO
بعضى وقتا
دلت میخواد بخندى نمیتونى
دلت میخواد گریه كنى نمیتونى
دلت میخواد ساكت باشى نمیتونى
دلت میخواد داد بزنى نمیتونى
... دلت میخواد دوست باشى نمیتونى
دلت میخواد دشمن باشى نمیتونى
دلت میخواد فكر كنى نمیتونى
دلت میخواد بى تفاوت باشى نمیتونى
دلت میخواد برى نمیتونى
... دلت میخواد بمونى نمیتونى
دلت میخواد به یاد بیارى نمیتونى
دلت میخواد فراموش كنى نمیتونى
دلت میخواد زندگى كنى نمیتونى
دلت میخواد بمیرى نمیتونى
بعدش هى بهت میگن درست میــــــــــــــــشه.
2 دیدگاه  •   •   •  1392/03/2 - 18:35
+6
shiva joOoOoOn
shiva joOoOoOn
در CARLO
فریاد زدم دوستت دارم صدایم را نشنیدی!

اعتراف کردم که عاشقم ، جرم مرا باور نکردی!

گفتم بدون تو میمیرم ، لبخندی تلخ زدی !

از دلتنگی ات اشک ریختم ، چشمهای خیسم را ندیدی!

چگونه بگویم که دوستت دارم تا تو نیز در جواب بگویی که من هم همینطور!

چگونه بگویم که بی تو این زندگی برایم عذاب است ، تا تو نیز مرا درک کنی!

صدای فریادم را همه شنیدند جز او که باید میشنید!

اشکهایم را همه دیدند!

آشیانه ای که در قلبت ساخته ام تبدیل به قفسی شده که تا آخر در اینجا گرفتارم!

گرفتار عشقی که باور ندارد مرا ،

فکر میکند که این عشق مثل عشقهای دیگر این زمانه خیالیست ، حرفهای من بیچاره دروغین است!

حالا دیگر آموخته ام که کلام دوستت دارم را بر زبان نیاورم ، دیگر اشک نریزم و درون خودم بسوزم !

اگر دلتنگت شدم با تنهایی درد دل کنم و اگر مردم نگویم که از عشق تو مردم !

اما رفتنم محال است ، عشق که آمد ، دیگر رفتنی نیست ، جنون که آمد ، عقل در زندگی حاکم نیست!

آنقدر به پایت مینشینم تا بسوزم، تا ابد به عشقت زندگی میکنم تا بمیرم !

گرچه شاید مرا به فراموشی بسپاری ، اما عشق برای من با ارزش و فراموش نشدنیست است!{-55-}{
1 دیدگاه  •   •   •  1392/03/2 - 17:19
+10
shiva joOoOoOn
shiva joOoOoOn
در عرض این سه سال ، سر تا سر آرزوهای من ، اشکها و اشکهای پنهانی من ،
بازیچه ی خنده ها ، محبتها و پایکوبی های ساختگی بود ....
در عرض این مدت هرگز فرصت اینکه چند دقیقه از ته دل به خاطر سیه
روزی خودم اشک بریزم نداشتم ....
تنها یکبار ، تقریبا شش ماه پیش بود که در کشمکش یک درد جانکاه
صمیمانه خندیدم ... اما ، بخدا ، مادر ، اگر بدانی این خنده تصادفی را
چقدر وحشیانه در لرزش لبانم شکستند ... آخ اگر بدانی ....
آری ، مادر جان شش ماه پیش در همان خانه ای که آشیانه حراج تدریجی
ناموس محتاج من بود ، صاحب فرزندی شدم ...
از چه پدری ؟ از چند پدر؟ اینها را هیچ نمی دانم ... اما آنچه مسلم بود ، خدا
برای نخستین بار بزرگترین نعمتها را – نعمت مادر بودن را به من ارزانی
کرد ...
شبی که دخترم به دنیا آمد تا صبح از خوشحالی خوابم نبرد .... برای چند
ساعت همه دردها ، در به دریها ، گرفتاریها را فراموش کرده بودم ....
احساس می کردم زنی نجیبم و در خانه ای محقر و آبرومند برای شوهر
مهربانم طفلی زیبا به دنیا آورده ام ... وفردا صبح پدرش از دیدن او ....
ج
آخ مادر چه می گویم ؟! چه می خواهم بگویم ؟!
دیدگاه  •   •   •  1392/03/1 - 17:29
+4
shiva joOoOoOn
shiva joOoOoOn
این نامه رو وقتی خوندم حسابی متحول شدم شما هم بخونید.............

خدا حافظ مادر...
شیرت را حلال کن ، به خواهر کوچکم هرگز نگو که خواهر نگون بختش چطور زندگی کرد ، و چه طور مرد ؛ نه - مادر جان نگو..
----------------------------------
این نامه آخرین نامه یک فاحشه است .

کاش نامه رسان هرگز این نامه را به مادر این زن تیره بخت نمی رساند....

مادر جان ! این آخرین نامه ایست که از یکوجبی گور زندگی واژگون بخت
خود برای تو می نویسم ..

فاصله من –فاصله پیکر درهم شکسته من – با گور بی نام و نشانی که در
انتظار من است یکوجب بیش نیست

این نامه ، هذیان سرسام آور رویای وحشتناکی است که در قاموس خانواده
های بدبخت نام مستعارش زندگیست ..

مادر جان ! شاید آخرین کلمه ی این نامه ، به منزله نقطه ی سیاهی باشد بر
آخرین جمله داستان غم انگیز زندگی از یاد رفته دخترت.......

خدا میداند که در واپسین لحظات عمرچقدر دلم می خواست پیش تو
باشم...و پس از سه سال جان کندن تدریجی ، هم آغوش با سوداگران ور
شکست شهوت در بستر خون آلود هوسهای مست و تک نفسهای ننگ و
بد نامی وفراموشی جام زهر آلودم را در آغوش پر محنت تو با دست تو
به
دیدگاه  •   •   •  1392/03/1 - 17:14
+4
parisa
parisa
شده بعضی وقتا یهو دیگه دوستش نداشته باشی؟؟؟؟

به خودت میگی اصلا واسه چی دوستش دارم؟؟؟

مگه کیه؟؟؟

مگه واسم چیکار کرده؟؟؟؟

مگه چیکار کرده که از همه بهتر باشه؟؟؟؟

اصلا منکه از اون خیلی بهترم......

بعد به خودت میخندی که اصلا واسه چی خودتو اینهمه اذیت کردی....؟!

یهو یه چیزی یادت میاد!!!

یه چیز خیلی کوچیک.....

مثل....یه خاطره....

یه حرف....

یه لبخند....

یه نگاه...

همین....همین کافیه تا به خودت بیای

و مطمعن بشی که نمیتونی فراموشش کنی...
دیدگاه  •   •   •  1392/02/29 - 20:50
+8
roya
roya
در CARLO
گفتم : خدا آخه این همه سختی ؟ چرا ؟
گفت : * ان مع العسر یسرا *
" قطعا به همراه هر سختی آسانی هم هست. " (شرح/6)

گفتم : واقعا ؟
گفت : * فان مع العسر یسرا *
" حتما به همراه هر سختی آسانی هم هست. " (شرح/7)

گفتم : خوب خسته شدم دیگه ...
گفت : * لا تقنطوا من رحمة الله *
" از رحمت من نا امید نشو . " (زمر/53)

گفتم : انگار منو فراموش کردی ؟
گفت : * فاذ کرونی اذکرکم *
" منو یاد کن تا تو رو یاد کنم. " (بقرة/152)

گفتم : تا کی باید صبر کرد؟
گفت : * و ما یدریک لعل الساعة تکون قریبآ *
" تو چه می دونی ! شاید موعدش نزدیک باشه " (احزاب/63)

گفتم : تو بزرگی و نزدیکیت برای من کوچک، خیلی دوره! تا اون موقع چکار کنم؟
گفت : *و اتبع ما یوحی الیک واصبر حتی یحکم الله *
" کارهایی رو که بهت گفتم انجام بده و صبر کن تا خودم حکم کنم. (یونس/109)

ناخواسته گفتم : الهی و ربی من لی غیرک
گفت : * الیس الله بکاف عبده *
" من هم برای تو کافی ام " (زمر/36)
دیدگاه  •   •   •  1392/02/29 - 13:29
+6
AmiR
AmiR
هی سیگار کشیدم تا بلکه از یادم پاکت کنم و اسمتو فراموش کنم ولی بدتر باهر پوک که میزدم وارد
جونم میشدی{-2-}{-2-}
دیدگاه  •   •   •  1392/02/25 - 11:50
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
علی عاشق امام هادی , sarbazemir19
من در سرزمینی زندگی میکنم که اگر زبانش را "فارسی" اطلاق کنیم به ما ایراد میگیرند که عرب پرستیم
اگر هم "پارسی" خطابش کنیم باز هم عرب پرستیم چون عرب برای تحقیر ما زبان ما را پارسی نامید که صدای سگان است
به هر حال من در سرزمینی زندگی میکنم که مردمش تکلیفشان با خودشان هم مشخص نیست
مردمی که با یک کشمش گرمیشان میشود و با یک سیب زمینی سردیشان
مردمی که بالاترین حد درکشان از روشنفکر بودن لا قیدی و بی بند و باریست
مردمی که فوق العاده گیج هستند
فقط کافیست یک سوژه در اختیارشان قرار بدهی همه چیز را فراموش میکنند
دیدگاه  •   •   •  1392/02/24 - 19:55
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ