sepideh
وقتی خدا از پشت ، دستهایش را روی چشمانم گذاشت ، از لای انگشتانش آنقدر محودیدن دنیا شدم که فراموش کردم ... او منتظر است تا نامش را صدا کنم ...
sasan pool
این داستان طنز هم جالبه.چون طولانی هست در دیدگاه بخوانید.
hadith
چه سخت است ، تشیع عشق بر روی شانه های فراموشی و دل سپردن به قبرستان جدایی وقتی میدانی پنج شنبه ای نیست ، تا رهگذری ، بر بی کسی ات فاتحه ای بخواند !
نیوشا
ميخواي کسي فراموشت نکنه؟ … ازش پول قرض بگير.!!!
محمد
ای کاش کودک بودم ، تا وقتی با خدا حرف می زنم از او چیزی نمی خواستم . ای کاش کودک بودم ، تا وسوسه کاری به من نداشت و احساس مرا اسیر خود نمی کرد. ای کاش کودک بودم ، تا در اوج ناراحتی و درد با یک بوسه مادر ، همه چیز را فراموش می کردم. ای کاش کودک بودم ، تا از ته دل می خندیدم، خدایا ای کاش کودک بودم !