یافتن پست: #فریاد

reza
reza
نمی دانم چرا بعد از عبور از

دقیقا سیصد و هشتاد و نه شب

کماکان لحظه ها بیدار و زنده

کماکان دستها مرداد،در تب



کماکان سجده ها لبریزِ نفرین

کماکان خنده ها زهر هلاهل

تمام حرف ها نقش کف دست

به روی ماسه های خیس ساحل



دوباره چهره ها اندوه،اندوه

دوباره بغض ها فریاد،فریاد

بلندِ آسمان کوتاهِ کوتاه

دوباره خاطرات … ای داد و بیداد



تمام زندگی دور تسلسل :

دوباره،بازهم،یک بار دیگر

دوباره روی گردنهای زخمی

طناب خسته ی یک دار دیگر …
دیدگاه  •   •   •  1390/12/28 - 14:58
+4
reza
reza
هیچکی از رفتن من غصه نخورد
هیچکی با موندن من شاد نشد
وقتی رفتم کسی قلبش نگرفت
بغض هیچ آدمی فریاد نشد

وقتی رفتم کسی غصش نگرفت
وقتی رفتم کسی بدرقم نکرد
دل من میخواست تلافی بکنه
پس چشه هیچ کسی عاشقم نکرد


وقتی رفتم نه که بارون نگرفت
هوا صاف و خیلی هم آفتابی بود
اگه شب میرفتم و خورشید نبود
آسمون خوب میدونم مهتابی بود

دم رفتن کسی گفت سفر بخیر
که واسم غریب و نا شناخته بود
اما اون وقتی رسید که قلب من
همه آرزوهاشو باخته بود

چهره هیچ کسی پژمرده نبود
گلا اما همه پژمرده بودن
کسائیکه واسشون مهم بودم
همه شاید یه جوری مرده بودن

وقتی رفتم کسی غصش نگرفت
وقتی رفتم کسی بدرقم نکرد
دل من میخواست تلافی بکنه
پس چشه هیچ کسی عاشقم نکرد
دیدگاه  •   •   •  1390/12/28 - 14:54
+5
مهسا
مهسا
گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می مانی...
گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می کنی ...
گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات...

گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که...

گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای...! که می شناسی بنشینی و"فقط" نگاه کنی...

گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود...
گاهی دلگیری...شاید از خودت...
دیدگاه  •   •   •  1390/12/28 - 01:27
+7
ayda
ayda
مـــــا
نسل بوسه های ممنوع ایم

عشق را
میان لبهای هم، پنهان کرده ایم
تا نمــــــــــیرد !
بعد از ما ... ...
شما ، نسلِ آزادی بوسه
در خیابان خواهید بود !
عشق را
با لبهایـــــتان فریاد بزنید
تا زنـــــــــدگی کند
دیدگاه  •   •   •  1390/12/28 - 00:36
+10
پاراگلایدر
پاراگلایدر
فریاد نمیکشم
که خواهند گفت
از استخوان درد است
مویه نخواهم کرد
باور نمیکنند که این صدای زخمی یک مرد است
دیدگاه  •   •   •  1390/12/27 - 23:52
+5
reza
reza
بچگی یعنی:

وقتیکه فاصله ی دستشویی تا اتاقمونو می دویدیم

و از اینکه لولو ما رو نمی خورد فریاد می زدیم، ھـــــوراااا


از هیچ کار بچگیم پشیمون نیستم ،

جز اینکه آرزو داشتم بزرگ شم ...
دیدگاه  •   •   •  1390/12/27 - 23:50
+2
ronak
ronak
گوش کن به صدای تپش قلبت ! می شنوی؟
این منم که در قلبت با فریاد به تو میگویم دوستت دارم ، دوستت دارم
اما صدای من نامفهوم به تو میرسد ، پس حس کن که دوستت دارم
دیدگاه  •   •   •  1390/12/27 - 17:22
+3
مهسا
مهسا
سکوت بلندترین فریاد عالم است....

اما ....
گوشم دیگر طاقت فریادهای تو را ندارد !!!!!!

کاش می شد کمی با من حرف بزنـــی ...
دیدگاه  •   •   •  1390/12/27 - 16:20
+4
saman
saman
[لینک]

360 روز گذشت بعضیا دلشون شکست بعضیا دل شکوندن خیلیا عاشق شدن و ... ... ... ... خیلیا تنها ... گریه کردیم خندیدیم خیلیها از بینمون رفتن سکوت مون بلند ترین فریاد شد واسه ایرانمون حرفامون روشن بود ولی گوشاشون کر بود اون روزا یه امتحان بود، برامون که رد نشدیم یاد گرفتیم جواب مشت همیشه مشت نیست حالا فقط 4 روز مونده 4 روز از همه اون خاطره هامون تو سالی که گذشت...بیاین سربالا دست به دست هم بدیم واسه سال خوب ای رفیق با بودن ماست که فردا آفتاب درمیاد پیشاپیش عیــــــدتان مبـــــــــارک
دیدگاه  •   •   •  1390/12/27 - 15:42
+5
دوستی
در ضمیرت اگر این گُل ندمیدست هنوز،
عطر جان پرور عشق
گر به صحرای نهادت نوزیده است هنوز
دانه ها را باید از نو کاشت.
آب و خورشید و نسیمش را از مایۀ جان
خرج می باید کرد.
رنج می باید برد،
دوست می باید داشت!
با نگاهی که در آن شوق برآرد فریاد
با سلامی که در آن نور ببارد لبخند
دست یکدیگر را
بفشاریم به مهر
جام دلهامان را
مالامال از یاری، غمخواری
بسپاریم به هم
بسراییم به آواز بلند:
شادی روی تو!
ای دیده به دیدار تو شاد
باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست
تازه، عطرافشان، گلباران باد.


(فریدون [!])
آخرین ویرایش توسط hajivandian در [1390/12/27 - 10:36]
دیدگاه  •   •   •  1390/12/27 - 10:06
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ