payam65
دیروز در کنار تو احساس عشق بود
دستان کوچکت که پر از یاس عشق بود
دستان کوچکت که جنون مرا نوشت
این واژه های غرق به خون مرا نوشت
هرجا که رد پای شما هست می روم
فکری بکن به حال من از دست می روم
قلبم شکسته است و هی سرد می شوم
بگذار بشکند عوضش مرد می شوم
دستان خسته ام به شقایق نمی رسد
فریاد من به گوش خلایق نمی رسد
reza
چه خوش خیال بودم….
که همیشه فکر می کردم در قلب تو محکومم…….
به حبس ابد!!
به یکباره جا خوردم…..
وقتی زندانبان به یکباره بر سرم فریاد زد….
……هی…
تو….
آزادی!….
و صدای گام های غریبه ای که به سلول من می آمد…..!!!
reza
میشـه دل به هرکس داد
نمیشـه از نفس افتاد
پرنده با پر بستـه ، نمیشه از قفس آزاد
نمیشه شب به شب خوابید ، فقط کابوس وحشت دید
نمیشه در سکوت خود ، صدای گریه رو نشنید
نمیشه غرق در غم بود ، ولی از گریه رو گردوند
نمیشه تا ته آواز ، فقط از ترس فردا خوند
گلـوی ساز دلتنگی ، پر از فریاد خاموشه
دوباره سر بده هق هق ، بذار دست صدا رو شه
نمیشه دل به هر کس داد
نمیشه دل به هر کس بست
نمیشه رفت و راهی شد ، رسید اما به یک بن بست
چه رسم ناهماهنگی ، همیشه رسم تقدیره
نمیشه بود و عاشق بود ، واسه عاشق شدن دیره
payam65
کوچک که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم
اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم
کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش را
از نگاهش می توان خواند
اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد
و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم
سکوت پر بهتر از فریاد تو خالیست
دنیا را ببین... بچه بودیم از آسمان باران می آمد
بزرگ شده ایم از چشمهایمان می آید!!
بچه بودیم دل درد ها را به هزار ناله می گفتیم همه می فهمیدند
بزرگ شده ایم درد دل را به صد زبان به کسی می گوییم ...هیچ کس نمی فهمه
ramin
اگر "ضربه فنی" شدی ، دوباره شروع كن......
"ضربه مغزی" كه نشدی......!
ramin
چوپان قصه ی ما دروغ گو نبود.. تنها بود... از فرط تنهایی فریاد گرگ سر می داد...افسوس كسی تنهایی اش را درك نكرد و همه در پی گرگ بودند... و در این میان فقط گرگ فهمید كه چوپان چقدر تنهاست...
fowkes
تنها کوه است که اگر به او بگویی دوستت دارم
او نیز بلند فریاد می زند: دوستت دارم دارم دارم . . .
Alireza
من ندارم زن و از بی زنیم دلشادم
از زن و غر زدن روز و شبش آزادم
نه کسی منتظرم هست که شب برگردم
نه گرفتم دل و نه قلوه به جایش دادم
زن ذلیلی نکشم هیچ نه در روز و نه شب
نرود از سر ذلت به هوا فریادم
“هر زنی عشق طلا دارد و بس٬ شکی نیست”
نکته ای بود که فرمود به من استادم
شرح زن نیست کمی٬ بلکه کتابی است قطور
چه کنم چیز دگر نیست از آن در یادم
هر کسی حرف مرا خبط و خطا می خواند
محض اثبات نظرهای خودم آمادم(!)
زن نگیر - از من اگر می شنوی- عاقل باش!
مثل من باش که خوشبخت ترین افرادم
مادرم خواست که زن گیرم و آدم گردم
نگرفتم زن و هرگز نشدم من آدم!
هیچ کس نیست که شیرین شود از بهر دلم
نه برای دل هر دختر و زن فرهادم
الغرض زن که گرفتی نزنی داد که: “من
از چه رو در ته این چاه به رو افتادم؟”