یافتن پست: #فقط

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بچه ی غضنفر از باباش میپرسه : بابا چرا فقط برای ما جوک میسازن ؟ باباش میگه : اون قابلمه رو بده تا بهت بگم ! بعد میزنه ته قابلمه : تق تق تق تق تق ! بچه داد میزنه : کیه !؟ باباش میگه : فهمیدی چرا ؟ حالا قابلمه رو بگیر تا من برم درو باز کنم !!!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/18 - 20:07
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
منا ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺯیمین ﻣﯿﺨﻮﺭماوا ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ بیبینم ﮐوجام ﺩﺍﻏﻮﻥ ﺷﺪس،
ﻓﻘﻂ ﻧیگا ﻣیکونم ﺩﻭﺭﻡ ﮐﺴﯽ ﻧﺒﺎﺷِد!
عا ﺑﻌﺪ ﻣﯿﺎﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﯿﺒﯿﻨﻢ ﻋﻪ ﺩﺳﺘوﻢ ﻗﻄﻊ ﺷﺪِس
یا خدا پ ساعتما کو <img src=(" title=":((" />
دیدگاه  •   •   •  1392/06/18 - 19:36
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﻣﻮﺭﺩ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﯾﺎﺭﻭ ﺳﺎﻋﺖ 4 ﺻﺒﺢ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﻓﯿﺲ ﺑﻮﮎ
ﻣﺨﺎﻃﺐ ﺧﺎﺻﺸﻮ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺭﻓﺘﻪ :| .....
ﻣﺎم ﮐﻪ ﻣﯿﺎﯾﻢ فیسبوک ﻓﻘﻂ ﺑﻠﻮﮎ ﻣﯿﺸﯿﻢ :|:|
دیدگاه  •   •   •  1392/06/18 - 19:34
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﺍﯾﻦ ﭘﺴﺮ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺑﺎ ﯾﮑﯽ ﻣﯿﻤﻮﻧﻦ
.
.
.
.
.
.
..
.
.
.
.
.
.
.
.
ﺍﯾﻨﺎ ﭘﻮﻝ ﻧﺪﺍﺭﻥ ﻫﺰﯾﻨﻪ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﻭ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺪﻥ
ﻭﮔﺮﻧﻪ ﻋﻤﺮﺍ ﺑﺎ ﯾﻪ ﻧﻔﺮ ﻣﯿﭙﺮﯾﺪﻥ :|
ﺑــــــــﺎﻭﺭ ﮐﻨﯿﺪ :|
دیدگاه  •   •   •  1392/06/18 - 19:21
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



خجالت میكشیدم بگویم هرنفسم به یادت آه میشودصبوری كردم ودرمندفقط نگریستم تاخودش به زبان آمدچه میخواهی؟گفتم هیچ فقط اینكه گاهی یادم كنی!پرسیدچرا؟كمی شجاعت به خرج دادم وگفتم چون من همیشه به یادتم!پرسیدچرا؟عرق سردی كردم وگفتم خیلی خوبی! گفت ممنون منم بیادت هستم!ذوق مرگ شده بودم!حالاهم چندسال توكماهستمو اون هم رفت پی زندگیش ازدواج كرد!




دیدگاه  •   •   •  1392/06/18 - 18:47
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



فقط زمانی به یه نفر میتونی بگی
: "عاشقتم"
که قدرت "پس زدن" هر کسی جز اونو داشته باشی ...


دیدگاه  •   •   •  1392/06/18 - 18:44
korosh
korosh

 

اصغر عزيزم،

اكنون كه اين نامه را براي تو مي نويسم نيمه هاي شب است و من همچنان گرمي دستان تو را در دستانم احساس مي كنم زيرا حُرم دستان توئه كه منو داغون كرده… ناز چشماي تو هم خونه مو ويرون كرده…اصغرم، وقتي شنيدم كه به خاطر دست دادن با من عليه تو هجمه شده است خيلي تعجب كردم زيرا تو در اين زمينه سابقه زيادي داري و هر كسي اين كارها را عليه تو مي كند حتما با من مشكل شخصي دارد وگرنه چرا قبلا به هر زني دست ميدادي به تو گير نميدادند؟ من از همينجا به تمام منتقدين فارسي زبان دنيا از جمله ايران، افغانستان، تاجيكستان و به خصوص مردم اكراين اعلام مي كنم زرشششششك! بنده خيلي وقت است كه به همه سينما گران دنيا محرم شده ام. اصغر عزيز، جانِ آبجي ناراحت نشو ولي تو اينقدر دست مرا محكم جيق دادي كه تا نيم ساعت دستم ولنگ و ولنگ مي كرد و وقتي برادپيت متوجه شد دستم درد مي كند ناراحت شد و گفت بي غيرتي هم حدي دارد، آدم توي پارتي هم دست ناموس مردم را اينطوري فشار
نميدهد!

اصغري،

من زياد به حرفهاي او محل نميگذارم ولي هرچي هم كه باشد او مرد من است و از اينكه خيلي آدم غيرتي است خوشم ميآيد زيرا او اصلا دوست ندارد دست يك مرد غريبه ايراني را در دستان زنش ببيند. براي همين ديگر به من اجازه نميدهد فيلم هاي شما را نگاه كنم و در جشنواره هايي كه شما هستيد حضور يابم زيرا قبلا هم يك همايشي توي فرانسه بود يا كن بود يا اطراف سولقان خودتان بود دقيقا نميدانم كدام گوري بود اين آقاي مخملباف خيلي به من نگاه هاي زننده اي داشت و فكر كنم منظور بد داشت كه يكهو ديدم برادپيت كه هنوز نيم ليتر نفت تَهَش مانده بود غيرتي شد و شَتَرَق يكي خواباند زير گوشش.. ولي من به او توضيح دادم كه تو مثل مخملباف نيستي كه به همه زنهاي اطرافش منظور بد دارد و اين سري خيلي گند وحشتناكي هم بالا آورد. حالا شما بيا و مردانگي كن و از اين به بعد هر وقت مرا ديدي يواشكي چشمك بزن من هم براي تو بشكن ميزنم و دوتايي كيف ميكنيم!

اصغرجان،


ديگر مزاحم وقت عزيزت نميشوم فقط از طرف من به اين سينما گرهاي خودتان بگو يك خورده رعايت كنند چون اخيراً خيلي فيلمهاي شما مبتذل شده و ما در خانه وقتي بچه ها بيدار هستند اصلا نميتوانيم فيلمهاي سينماي ايران را نگاه كنيم چون خيلي بدآموزي دارد و هركي به هركي شده است.. البته من براي بازيگران شما احترام خاصي قايل هستم و شما خيلي هنرمندان با بركتي داريد مثلا يادم ميآيد مدتي كه توي سومالي بوديم خيلي از مردم وقتي بازيگر زن شما كه آمده بود آنجا را تماشا مي كردند گرسنگي از يادشان مي رفت و اين خيلي براي مردم قحطي زده آنجا با بركت بود.

اصغرم،

اين نامه را وقتي در هواپيما بودم براي تو نوشتم و الان آن را به همراه يك شعر به تو تقديم ميكنم اميدوارم كه خوشت بيايد.

الا اصغر كه چشم شور داري

از اين فيلم ساختنت منظور داري

بكن اون چشماي نازت رو درويش

اگر كه فكراي ناجور داري

دوستدار تو آنجليا جولي
دیدگاه  •   •   •  1392/06/18 - 12:04
+1
korosh
korosh
خوابـگاه دخــتـران ( شب )


سكـانس اول: (دخــتر «شبنم» نامي با چـند كتـاب در دسـتش وارد واحــد دوستش «لالـه» مي شود و او را در حــال گريه مي بيــنـد.)

شبنم:ِ وا!... خاك بـرسرم! چــرا داري مثــل ابـر بهـار گريـه مي كـني؟!


لالـه: خـدا منـو مي كشـت اين روزو نـمي ديدم. (همچـنان به گريـه ي خود ادامــه مي دهـد.)


شبنم: بگـو ببـينم چي شـده؟


لالـه: چي مي خواســتي بشـه؟ امروز نـتيجه ي امتـحان <آناتومي!!!> رو زدن تــو بُــرد. منــي كه از 6 مـاه قبـلش كتابامـو خورده بــودم، مـني كه بـه اميـد 20 سر جلـسه ي امتحــان نشـسته بودم، ديــدم نمــره ام شـده 19!!!!!! ( بر شـدت گريه افزوده مي شــود)
شبنم: (او را در آغــوش مي كشـد) عزيـزم... گـريه نـكن. مي فهـممت. درد بـزرگيــه! (بغـض شبنم نيز مي تركـد) بهتـره ديگـه غصه نخـوري و خودتـو براي امتحـان فـردا آمـاده كنـي. درس سخت و حجيــميـه. مي دوني كـه؟


لالـه: (اشك هايش را آرام آرام پـاك مي كنـــد) آره. مي دونـم! امـا من اونقــدر سـر ماجـراي امـروز دلم خـون بـود و فقط تونـستم 8 دور بخـونم! مي فهـمي شبنم؟فقط 8 دور... (دوبـاره صـداي گريـه اش بلـند مي شود) حالا چه جــوري سرمـو جلوي نـازي و دوستـاش بلـند كنـم؟!!


شبنم: عزيزم... ديگــه گريه نكن. من و شهــره هم فقط 7 - 8 دور تـونســتيم بخـونيم! ببـين! از بـس گريه كردي ريـمل چشمــاي قشـنگ پاك شـد! گريـه نكن ديـگه. فكـر كردن به ايـن مســائل كـه مي دونـم سخــته، فايده اي نـداره و مشــكلـي رو حـل نـمي كنـه.


لالـه: نـمي دونـم. چـرا چنـد روزيـه كه مثـل قديم دلـم به درس نـميره. مثـلاً امـروز صبــح، ساعـت 5/7 بيـدار شـدم. باورت مـيشه؟!


(در هميــن حال، صـداي جيــغ و شيـون از واحـد مجـاور به گوش مي رسـد. اسـترس عظيـمي وجـودِ شبنم و لالـه را در بر مي گيــرد! دخـتري به نـام «فرشــته» با اضـطراب وارد اتـاق مي شـود.)


شبنم: چي شـده فرشــتـه؟!


فرشــته: (با دلهــره) كمـك كنيـد... نـازي داشت واسـه بيــستمـين بـار كتــابشـو مي خـوند كه يـه دفعــه از حـال رفت!


شبنم: لابــد به خـودش خيلي سخــت گرفته.


فرشــته: خب، منــم 19 بـار خونـدم. اين طـوري نـشدم! زود باشيــد، ببـريـمش دكتــر.


(و تمــام ساكنـين آن واحـد، سراسيـمه براي ياري «نــازي» از اتـاق خارج مي شـونـد. چـراغ ها خامـوش مي شود.)


خوابــگاه پســران (شـب)


سكــانـس دوم: (در اتـاقي دو پـسر به نـام هاي «مهـدي» و «آرمــان» دراز كشــيده انـد. مهـدي در حال نصـب برنـامه روي لپ تـاپ و آرمـان مشغــول نوشــتـن مطالبي روي چـند برگـه است. در هـمين حـال، هم واحدي شـان، «ميـثــاق» در حـالي كه به موبايـلش ور مي رود وارد اتــاق مي شـود)


ميثـــاق: مهـدي... شايـعه شـده فـردا صبــح امتـحان داريـم.


مهـدي: نـه! راســته. امتـحان پايــان تــرمه.


ميثــاق: اوخ اوخ! مــن اصـلاً خبـر نـداشـتم. چقـدر زود امتـحانا شـروع شــد.


مهـدي: آره... منــم يه چنـد دقـيقه پيـش فهمـيدم. حالا چيــه مگـه؟! نگـراني؟


ميثــاق: مـن و نـگراني؟ عمــراً!! (بـه آرمــان اشــاره مي كنـد) واي واي نيگــاش كـن! چه خرخـونيــه اين آقـا آرمـان! ببيــن از روي جـزوه هاي زيـر قابلمــه چه نـُـتي بـر مي داره!!


آرمـــان: تـو هم يه چيزي ميگــيا! ايـن برگـه هاي تقـلبه كـه 10 دقيـقــه ي پيـش شـروع به نـوشتـنــش كردم. بچه هاي  كلاس مـا كه مثـل بچه هاي  شما پايـه نيســتن. اگـه كسي بهت نـرسوند، بايــد يه قوت قلــب داشته باشي يا نـه؟ كار از محكـم كاري...


مـهدي: (همچــنان كه در لپ تاپــش سيــر مي كنـد) آرمــان جـون... اگه واسـت زحمـتي نيست چنـد تا برگـه واسه مـنم بنـويس. دستـت درست!


در هميـن حــال، صـداي فريـاد و هياهـويي از واحـد مجـاور بلـند مي شود. پسـري به نـام «رضـا» با خوشحـالي وسط اتـاق مي پـرد)


ميـثــاق: چـت شده؟ رو زمــين بنـد نيـستي!


رضــا: پرسپوليس همين الان دوميشم زد!!!


مهـدي:اصلا حواسم نبود.توپ تانك فشفشه..... .!!!


و تمــام ساكنيـن آن واحـد، براي ديـدن ادامـه ي مسـابقـه به اتاق مجـاور مي شتـابنـد. چراغ هـا روشــن مي مانند.
دیدگاه  •   •   •  1392/06/18 - 11:50
+1
korosh
korosh
خدا ما رو برای هم نمی ‏خواست / فقط می ‏خواست همو فهمیده باشیم

بدونیم نیمه ما ، مال ما نیست / فقط خواست نیمه ‏مون و دیده باشیم

تموم لحظه‏ های این تب تلخ / خدا از حسرت ما با خبر بود

خودش ما رو برای هم نمی ‏خواست / خودت دیدی دعامون بی ‏اثر بود  . . .

.
دیدگاه  •   •   •  1392/06/18 - 10:59
+1
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi


من خيلي وقته کارت قرمزمو گرفتم فقط دارم آروم آروم زمينو ترک ميکنم واسه وقت کشي!… .


دیدگاه  •   •   •  1392/06/17 - 23:01
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ