saman
در کافه تنهایی
تو كه دستت به نوشتن آشناست
دلت از جنس دل خسته ماست
دل دريا نوشتي همه دنيا رو نوشتي
دل ما رو بنويس
بنویس هر چه كه ما رو به سر اومد
بد قصه ها گذشت و بدتر اومد
بگو از ما كه به زندگي دچاريم
لحظه ها را مي كشيم نمي شماريم
بنويس از ما كه در حال فراريم
توي اين پاييز برگ فكر بهاريم
دل دريا نوشتي همه دنيا رو نوشتي
دل مارو بنویس
دست من خسته شد از بس كه نوشتم
پاي من آبله زد بس كه دويدم
تو اگر رسيده اي ما رو خبر كن
چرا اونجا كه تويي من نرسيدم
تو كه از شكنجه زار شب گذشتي
از غبار بي سوار شب گذشتي
تو که عشق و با نگاه تازه ديدي
باد ه بان به سينه دريا كشيدي
دل دريا نوشتي همه دنيا رو نوشتي
دل ما رو بنويس بنويس
بنويس از ما كه عشق و نشناختيم
حرف خالي زديم و قافيه باختيم
بگو از ما كه تو خونمون غريبيم
لحظه ، لحظه در فرار و در فريبيم
بگو از ما كه به زندگي دچاريم
لحظه ها را مي كشيم
نمي شماريم
دل دريا نوشتي
همه دنيا رو نوشتي
دل ما رو بنويس
دل ما رو بنويس