یافتن پست: #قصه

Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

خداحافظ گل لادن .تموم عاشقا باختنببین هم گریه هام از عشق .چه زندونی برام ساختنخداحافظ گل پونه .گل تنهای بی خونهلالایی ها دیگه خوابی به چشمونم نمی شونهیکی با چشمای نازش دل کوچیکمو لرزوند یکی با دست ناپاکش گلای باغچمو سوزوندتو این شب های تو در تو . خداحافظ گل شب بوهنوز آوار تنهایی داره می باره از هر سوخداحافظ گل مریم .گل مظلوم پر دردمنشد با این تن زخمی به آغوش تو برگردمنشد تا بغض چشماتو به خواب قصه بسپارماز این فصل سکوت و شب غم بارونو بردارمنمی دونی چه دلتنگم از این خواب زمستونیتو که بیدار بیداری بگو از شب چی می دونی تو این رویای سر دم گم .خداحافظ گل گندمتو هم بازیچه ای بودی . تو دست سرد این مردمخداحافظ گل پونه . که بارونی نمی تونی ...طلسم بغضو برداره .از این پاییز دیوونه خداحافظ .....!

دیدگاه  •   •   •  1392/05/15 - 00:14
+6
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥

دردناک ترین جای قصه اونجایی هست که برات آرزوی خوشبختی بکنه ...


دیدگاه  •   •   •  1392/05/14 - 01:03
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
من عشق شدم،مرا نمی فهمیدند
در شهرِ خودم مرا نمی فهمیدند
این دغدغه را تاب نمی آوردند
گاهی همگی مسخره ام می کردند
بعد از تو به دنیای دلم خندیدند
مردم به سراپای دلم خندیدند
در وادیِ من چشم چرانی کردند
در صحن ِ حَرم تکه پرانی کردند
در خانه ی من عشق خدایی می کرد
بانوی هنر، هنرنمایی می کرد
من زیستنم قصه ی مردم شده است
یک تو، وسط زندگیم گم شده است
دیدگاه  •   •   •  1392/05/13 - 17:58
+3
saman
saman
در CARLO
ﺍﻣﺸﺐ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ ﻣﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﺎﻧﻪ ﺑﮕﺮﯾﻢ
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺷﺒﯽ ، ﮔﻮﺷﻪ ﯼ ﻣﯿﺨـــﺎﻧﻪ ﺑﮕـــﺮﯾﻢ
ﺯﺁﻥ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻡ ﻣﺴﺖ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﯿﮑﺪﻩ ﮐﺎﻣﺸﺐ
ﺑﺮ ﻗـﻬـﻘﻬﻪ ﯼ ﺳــﺎﻏــﺮ ﻭ ﭘﯿــﻤﺎﻧﻪ ﺑﮕـــﺮﯾﻢ
ﺍﻓﺴﺎﻧﻪﺀ ﺩﻝ ﻗﺼﻪﺀ ﭘـــﺮ ﺭﻧــﺞ ﻭ ﻣﻼﻟﯿﺴﺖ
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺑﺮﺍﯾﻦ ﻗﺼﻪ ﻭ ﺍﻓﺴـــﺎﻧﻪ ﺑﮕــــﺮﯾــــــﻢ
ﺍﯼ ﻋﻘﻞ ، ﺗـــﻮ ﺑﺮﻋﺎﺷﻖ ﺩﯾـــﻮﺍﻧﻪ ﺑﺨﻨﺪﯼ
ﻣﻦ ﻧﯿﺰ ﺑﻪ ﻫـــﺮ ﻋﺎﻗﻞ ﻭ ﻓـــــﺮﺯﺍﻧﻪ ﺑﮕـﺮﯾﻢ
ﻃـــﻔﻞ ﺩﻝ ﻣﻦ ﺑــﺎﺯ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻃﻠﺒﺪ ﺑــــﺎﺯ
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﻃﻔـــــﻞ ، ﯾﺘﯿﻤﺎﻧﻪ ﺑﮕــﺮﯾـــﻢ
ﺍﻣﺸﺐ ﺯﭼﻪ ﺭﻭ ﺩﺭ ﻭﻃﻦ ﺧﻮﯾﺶ ﻏـــﺮﯾﺒﻢ
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺷﻬـــﺮ ﻏــــﺮﯾﺒﺎﻧﻪ ﺑﮕـــﺮﯾـﻢ
ﺁﻥ ﻃﺎﯾــﺮ ﺯﯾﺒـــــﺎﯼ ﻣـــﺮﺍ ﺑﺎﻝ ﺑﺒﺴــــﺘﻨﺪ
ﺷﺒﻬﺎ ﺑﻪ ﭘﺮﺍﻓﺸــــﺎﻧﯽ ﭘـﺮﻭﺍﻧﻪ ﺑﮕـــﺮﯾـﻢ
دیدگاه  •   •   •  1392/05/13 - 16:17
+3
be to che???!!
be to che???!!
در شهر ما اين نيست راه و رسم دلداري
بايد بدانم تا كجاها دوستم داري

موسي نباش اما عصا بردار و راهي شو
تا كي تو بايد دست روي دست بگذاري

بيزارم از اين پا و آن پا كردنت اي عشق
يا نوشدارو باش، يا زخمي بزن كاري

من دختري از نسل چنگيزم كه عاشق شد
خو كرده با آداب و تشريفات درباري

هركس نگاهت كرد، چشمش را درآوردم
شد قصه آغا محمدخان قاجاري

آسوده باش از اين قفس بيرون نخواهم رفت
حتي اگر در را برايم باز بگذاري

چون شعر آن را از سرم بيرون نخواهم كرد
بايد براي چادرم حرمت نگه داري

تو مي رسي روزي كه ديگر دير خواهد شد
آن روز مجبوري كه از من چشم برداري

 

دیدگاه  •   •   •  1392/05/13 - 16:00
+6
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

میان دیدن وندیدن،رفتن ونرفتن،چیدن ونچیدن و بودن ونبودن تردید نباید کرد
دیدن افق های روشن رفتن به میهمانی گنجشک ها
چیدن شکوفه ها وبهار نارنج ها
همه بهانه برای بودن است
وماندن
بدون تردید گنجشک ها فردا وفردا ها قصه ها وحرف ها برای ما دارند
پنجره را بگشا به دریا وبه خورشید بنگر دعای سبزم ارزانی نگاهت باد

دیدگاه  •   •   •  1392/05/11 - 23:58
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
شبی بود و بهاری،
در من آویخت چه آتش‌ها،
چه آتش‌ها برانگیخت
فرو خواندم به گوشش
قصه‌ی خویش
چو باران بهاری اشک می‌ریخت.
دیدگاه  •   •   •  1392/05/11 - 23:42
+3
ADONIS AVOCAT
ADONIS AVOCAT
واسه حسن ختام امروز میزنیم کانال شعر و شما رو تا دیداری دیگر به خدای مهربون میسپارم!



وقتی نمی شود به تو حتی سلام کرد

باید چگونه با تو شروع کلام کرد؟


این بی تفاوتی به تو اصلا نمی خورد

آیا مرا نگاه تو بیهوده خام کرد؟


وقت ورودت از سر مستی نشسته ام..

چشم تو را ندیده .. هر آن کس قیام کرد!


عشقت قرار بود کمی زخمی ام کند

اما شروع قصه به یک انهدام کرد


حرف من و نگاه تو از کی شروع شد؟

ان لحظه ای که کار دلم را تمام کرد


یک لحظه مهربان شوی آخر چه میشود؟

در حق تو دلم چه به جز احترام کرد؟


چشمم به جرم عشق تو شد متهم ولی

فکری برای عاقبت اتهام کرد!

مهرداد بابایی
آخرین ویرایش توسط ADONIS در [1392/05/11 - 17:11]
دیدگاه  •   •   •  1392/05/11 - 17:08
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

دیرگاهیست که تنها شده ام /
قصه غربت صحرا شده ام وسعت درد فقط سهم من است /
باز هم قسمت غم ها شده ام
دگر آئینه ز من با خبر است /
که اسیر شب یلدا شده ام
من که بی تاب شقایق بودم /
همدم سردی یخ ها شده ام
کاش چشمان مرا خاک کنید /
تا نبینم که چه تنها شده ام

دیدگاه  •   •   •  1392/05/11 - 15:37
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
با « یکی بود یکی نبود » شروع می‌شود این قصه

با یکی ماند یکی نماند، تمام.

یکی، من بودم یا تو؛ مهم نیست

مهم

قصه‌ای‌ست که تمام می‌شود!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/11 - 15:35
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ