در جهان قصه کوتاهی دیوار مخور حسرت کاخ رفیقو زر بسیار مخور گردش چرخ نگردد به مراددل کس غم بی مهری مردم بی عار مخور
در جهان قصه کوتاهی دیوار مخور حسرت کاخ رفیقو زر بسیار مخور گردش چرخ نگردد به مراددل کس غم بی مهری مردم بی عار مخور
میان دیدن وندیدن،رفتن ونرفتن،چیدن ونچیدن و بودن ونبودن تردید نباید کرد دیدن افق های روشن رفتن به میهمانی گنجشک ها چیدن شکوفه ها وبهار نارنج ها همه بهانه برای بودن است وماندن بدون تردید گنجشک ها فردا وفردا ها قصه ها وحرف ها برای ما دارند پنجره را بگشا به دریا وبه خورشید بنگر دعای سبزم ارزانی نگاهت باد
شب اگر سرد و سیاه است و به دل مه دارد پشت هر پنجره قلبی نگران هست هنوز پا اگر آبله بر داشته از راه دراز پس هر روزنه گرمای دلی هست هنوز من اگر تنهایم ، تو اگر تنهایی بین راه پله و بام نردبانی است هنوز گر چه دلها همه در سینه گرفته است بدان شور خواندن پس این حنجره ها هست هنوز شب اگر سرد و سیاه است و به دل مه دارد روی بام خانه قصه ی مشترکی هست هنوز
يكي بود يكي نبود زير اين گنبد گردون و كبود يه قصه مثل تموم قصه هاي نا تموم دنيا بود
قصه اي كه اولش شروع ميشد با يك نگاه
يه طرف نگاه پاك و ديگري پر از گناه
يه دلي بود كه كسي اونو نبرد
به كسي دل نمي بست و از كسي گول نمي خورد