یافتن پست: #قصه

shiva joOoOoOn
shiva joOoOoOn
تو از من بیرون میروی من از این حس بیرون نمیروم

تو بی هوا نفس میکشی و من به هوای تو زندگی میکنم

وقتی این لحظه ها برای تو مفهومی ندارد ،

برای من بی تو اینجا هیچ حس خوبی ندارد

اینکه بفهمم به عشق من تا اینجا نیامدی

به این باور میرسم که هیچگاه حرف دلم را نخوانده ای

تو در سرزمین عشق گم شده ای و من در تو محو شده ام

مثل یخ در آتش بی وفایی هایت آب شده ام

گاهی فکر میکنم ما هر دو عاشقترینیم

اما تو این فکر مرا نمیخوانی ، تو اصلا مرا نمیخواهی

و اشک ها میریزند و حسرتی است که در دلی میماند که همیشه در حسرت بوده

حسرت لحظه ای که همیشه در آرزوی به حقیقت پیوستن بوده

ای کاش این دنیا با این تصویر زشت نبود ، ای کاش سرنوشت ما با هم یکی نبود

که چه آسان دل دادی و چه آسان دل ب[!]

چه معصومانه آمدی و چه بی رحمانه داری میروی

و اینجاست که از ارزشهای قلبم کاسته میشود

تصویر حرکتهای غم در صحنه دلم آهسته میشود

و از ریشه خشک میشوم ، وقتی آبی به این خاک نمیرسد ،

همه چیز که مثل آن روزهای اول نمیشود

که وقتی غنچه بودم آب به من میرسید ، نور عشق همیشه بر قلبم میتابید

تا که گل شدم و این قصه ادامه د
دیدگاه  •   •   •  1392/03/1 - 16:51
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
حکایت بلند درخت ها
بماند
برای بهار
ورق بزن
به اندازه ی یک برگ هم
از افتادن بخوانیم....
آنجا که تیرهای برق
دل درخت را می سوزانند...
و پرنده قصه ی خود را
بر کابل ها
خاموش می نشیند....
دیدگاه  •   •   •  1392/02/30 - 18:22
+4
AmiR
AmiR
نمیدانم کجای قصه ایستاده ای...
که از حواس لحظه هایم
پرت نمیشوی!!
دیدگاه  •   •   •  1392/02/30 - 13:59
+3
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
حوا ، یک سیب تو را به فرش رساند
یک سیب نیوتن را به عرش
من دو سیب میکشم دقیفا کجای قصه ام ؟{-36-}
دیدگاه  •   •   •  1392/02/23 - 16:12
+4
mahkameh
mahkameh
بهترین لحظه ها .....
لحظه هایی که در حلقه کوچک ما
قصه از هر که و هر کجای زمین و زمان بود
قصه عاشقان بود
دیدگاه  •   •   •  1391/01/18 - 22:23
+3
poria
poria
من براي سال ها مينويسم ......
سال ها بعد كه چشمان تو عاشق ميشوند.......
افسوس كه قصه ي مادربزرگ درست بود......
هميشه يكي بود يكي نبود
دیدگاه  •   •   •  1391/01/18 - 18:12
+2
علـــــــــــــــــی
علـــــــــــــــــی
به کلاغــــها بگویید:

قصه ی من

اینجا

... تمام شد،

یکی..

بود و نبود مرا با خود برد... !
دیدگاه  •   •   •  1391/01/18 - 16:26
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
زندگی باید کرد !
گاه با یک گل سرخ
گاه با یک دل تنگ
گاه با سوسوی امیدی کمرنگ
زندگی باید کرد !
گاه با غزلی از احساس
گاه با خوشه ای از عطر گل یاس
زندگی باید کرد !
گاه با ناب ترین شعر زمان
گاه با ساده ترین قصه یک انسان
زندگی باید کرد !
گاه با سایه ابری سرگردان
گاه با هاله ای از سوز پنهان
گاه باید روئید
از پس آن باران
گاه باید خندید
بر غمی بی پایان
لحظه هایت بی غم ............
روزگارت آرام ........
دیدگاه  •   •   •  1391/01/17 - 17:51
+6
ALI SHABAN
ALI SHABAN
من براي سال ها شعر میگم و میخونم .
سال ها بعد كه چشمان تو عاشق ميشوند.
افسوس كه قصه ي مادربزرگ درست بود.
* هميشه يكي بود يكي نبود *
دیدگاه  •   •   •  1391/01/16 - 12:33
+8
peyman
peyman
با "یکی بود یکی نبود "شروع شد این قصه

با یکی ماند یکی نماند،تمام

یکی،من بودم یا تو...!؟

مهم نیست

مهم

قصه ایست که تمام شد!
دیدگاه  •   •   •  1391/01/16 - 10:50
+6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ