یافتن پست: #قصه

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
تا چشم هار ابستم ، آرزویم تو شدی
فکر رفتن کردم سمت وسویم تو شدی
تا که لب وا کردم ،گفتگویم تو شدی
در میان سکوت شبهایم ،جستجویم تو شدی
زیر باران پر احساس خیال ،شستشویم تو شدی
هرکجا بودی من ،رو به رویم تو شدی
مهربان !در تمام قصه های من هیچ کس جز تو نبود
همه اویم ، تو شدی...
دیدگاه  •   •   •  1393/03/18 - 21:22
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥







گلدونه های اطلسی
حس غریب بی کسی
تو چادر سیاه شب
پر میشم از دلواپسی
دلــم
دلم گرفته از خودم
خودم، اسیر غم شدم
شدم غریب قصه خودم....






دیدگاه  •   •   •  1393/03/17 - 14:40
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥







همیشــه شیرین ترین توت ها
پای درخت ریخته استـــــــــ
در حالی که ما برای توت های کال
چشم به بالاترین شـــاخه ها دوخته ایم
این استـــــــــ قصه ندیدن...!






دیدگاه  •   •   •  1393/03/13 - 20:08
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دوس پسرم بهم اس ام اس داده ؟

خوابم نیبره چیکار کنم ؟

.

.

.

.

.

.

منم بهش گفتم :

9092301209

یه زنگ بزن به زنگوله یه قصه بشنو !!!

نمیدونم چرا گوشیشو خاموش کرد

دیوونه
2 دیدگاه  •   •   •  1393/03/5 - 21:54
+5
maryam
maryam

ﭘﺴــــﺮﮎ ... 
ﮔﺎﻫـﯽ دُختــَرک ﻗﺼﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ
ﺑﺎﻧــــﻮﯼِ مــن
ﺻـــــﺪﺍ ﮐـــــﻦ!

ﮔﺎﻫــــﯽ ﮐـﻪ ﺑـﺎ ﻋﺠﻠـــﻪ ﯾـﺎ ﺑـﺎ ﺣــﺮﺹ! ﺍﺳﻤﺖ ﺭﺍ ﺻـــﺪﺍ ﻣﯽ ﺯﻧﺪﺁﺭﺍﻡ ﺑﮕـــــــﻮ:
ﺟﺎﻧـــــــﻢ؟
ﺗﺎ ﺑﺒﯿﻨﯽ ﭼــﻪ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﺑـﺎ شَـــرم ﻣﯽ ﮔﻮﯾـــﺪ:
ﺟﺎﻧـﺖ ﺑﯽ ﺑـﻼ ...
دیدگاه  •   •   •  1393/03/5 - 14:44
+3
be to che???!!
be to che???!!
رفته بودیم کنسرت مرتضی پاشایی یکی از پسرا رو جو گرفته بود بندری می لرزوند
تادو روز تو شوک بودم چه جوری با اهنگ های مرتضی پاشایی میتونست بندری برقصه

واقعابا کیا شدیم 70 میلیون
تحریما بد جور اثر کرده
دیدگاه  •   •   •  1393/03/4 - 15:03
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
در CARLO







کمی با من مدارا کن
که خود را با تو بشناسم
من گم را تو پیدا کن
تو را از شب جدا کردم
تو را از قصه آوردم
نمیشد با تو بد باشم
نمی شد از تو برگردم

کمی با من مدارا کن
صبوری کن تحمل کن
من گم را تو پیدا کن

نه از برگم نه از جنگل
نه از باران، نه از شبنم
نه آن تعمیدی رودم
نه آن مریم ترین مریم
منم همسقف دیروزی
که عطر خانگی دارم
که دستان تو را باید
به شام سفره بسپارم
اگر سختم، اگر دشوار
اگر سیل مصیبت بار
اگر تلخم،اگر بیمار
منم از عشق تو بسیار
من آن هم خون و هم گریه
که بغضش را به دریا داد
که از اوج پریدن ها
بر این ویرانه ها افتاد

کمی با من مدارا کن
صبوری کن تحمل کن
من گم را تو پیدا






دیدگاه  •   •   •  1393/03/3 - 21:26
+4
محمد
محمد

یکی بود ، یکی نبود

به غیر من، دلای تنهای زیادی بود


کاش این قصه گو من نبودم

راوی تنهایی و درد و رنجتون نبودم


کاش بتونم همراه دلاتون بمونم

واسه تنهایی هاتون یه سر پناه بمونم


می دونم غصه زیاده واسه هممون

یادمون باشه اینجا کنار همیم، هممون


دیدگاه  •   •   •  1393/02/31 - 00:17
+5
maryam
maryam
شبها برای بالشم قصه ی عشق بازیمان را میگویم...
از گریه ی من نیست ها...
بیچاره از خجالت خیس آب میشود!!
دیدگاه  •   •   •  1393/02/30 - 23:19
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود
با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی
و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند
و...و من همچون غربت زدای در اغوش بی کران دریای بی کسی
به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد
وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید
بانوی دریای من...
کاش قلب وسعت می گرفت شمع با پروانه الفت می گرفت
کاش توی جاده های زندگی خنده هم از گریه سبقت می گرفت.
دیدگاه  •   •   •  1393/02/28 - 12:26
صفحات: 2 3 4 5 6 پست بیشتر

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ