سحر
ارزش هرلحظه رابافکرکردن به لحظه بعدی ازدست نده.
sasan pool
عمریست خفته ام
و تنها کابوس بیداری می بینم
لبخند خدا در لحظه میلادم
اینک به قهقهه ای شوم بدل گشته ست
کاشکی کودکی بودم هنوز
غرقه در بی خیالی و بی خبری
با خنده ای سپید بر جدی بودنهای خاکستری
بی گناه . پاک
فارغ از چیستی و چرایی و چگونگی
فارغ از امید و یاس
رها در جذبه ی حیات
آمیخته با حقیقت محض
فارغ از دیروز و امروز و هر روز
آه...!
کاشکی کودکی بودم هنوز.
sasan pool
دلگیرم از تداوم این انتظار تلخ
این خاطرات کهنه ولی ماندگار تلخ
کز کرده ام درون زمستان سینه ام
تنها، کنار پنجره ی بی بهار تلخ
افسانه های شعر و شکوفه تمام شد
خاموش مانده شاعر بی اعتبار تلخ
تا اعتماد وسوسه ها می کشاندم
این تیک تاک وحشی دیوانه وار تلخ
((گاهی دلم برای خودم تنگ می شود))
دیگر ز من چه مانده جز این شوره زار تلخ
لرزان به خشکسالی خود خیره می شوم
با این نگاه تشنه ی دنباله دار تلخ
اما برای گریه مجالی نمانده است
یک لحظه درد مانده به ان انفجار تلخ
نیوشا
باران که می بارد تو می آیی باران گل، باران نیلوفر
باران مهر و ماه و آئینه باران شعر و شبنم و شبدر
باران که می بارد تو در راهی از دشت شب تا باغ بیداری
از عطر عشق و آشتی لبریز با ابر و آب و آسمان جاری
غم می گریزد، غصه می سوزد شب می گدازد، سایه می میرد
تا عطرِ آهنگ تو می رقصد تا شعر باران تو می گیرد
از لحظه های تشنه ی بیدار تا روزهای بی تو بارانی
غم می کشد ما را و می بینی دل می کشد ما را تو می
kiss
اگر عشق نبود به کدامین بهانه میگرستیم و میخندیدیم ؟کدام لحظه نایاب را اندیشه میکردیم ؟ و و چگونه عبور روز های تلخ را تاب می آوردیم ؟ آری، بی گمان پیش از اینها مرده بودیم اگر عشق نبود !