یافتن پست: #لحظه

hamed noori
hamed noori
ﺣﻜﻤﺶ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﺑﻮﺩ ...
ﻟﺤﻈﻪ ﺍﻯ ﻣﻜﺲ ﻛﺮﺩ ﻭ ﻃﻨﺎﺏ ﺭﺍ ﺑﻮﺳﻴﺪ.
ﺩﺍﺩﺳﺘﺎﻥ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﺍﻳﻦ ﭼﻪ ﻛﺎﺭﻯ ﺑﻮﺩ؟؟
ﺯﻧﺪﺍﻧﻰ ﮔﻔﺖ ﺳﻼﻣﺘﻰ ﻃﻨﺎﺏ ﻛﻪ ﻧﻤﻴﺰﺍﺭﻩ ﺯﻣﻴﻦ
ﺑﻴﻔﺘﻢ !!
ﺍﻣﺎ ﺍﺩﻣﺎ ﺑﺪ ﺟﻮﺭﻯ ﺯﻣﻴﻨﻢ ﺯﺩﻥ !!!
دیدگاه  •   •   •  1392/09/23 - 10:46
+7
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
پسر فامیلمون پنج سالشه اومده خونمون بهم میگه:وای عزیزم چقدر بزرگ شدی؟؟؟ یه لحظه خواستم بگم عمو چی واسم خ[!]؟؟ :|
دیدگاه  •   •   •  1392/09/22 - 18:50
+5
محمد
محمد
لحظه به لحظه ...
خیال در خیال ...
توام با تو ام ...
دیدگاه  •   •   •  1392/09/21 - 23:25
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥


آن روزها که پنجره ام رو به صبح بود


می شد به سایه های نگاه تو دل سپرد



می شد محیط خاطره ها را حساب کرد


می شد خطوط چهره احساس را شمرد!


 



آن روزها که زیر نفسهای آفتاب


خواب از سر لبان شب آلود می پرید



وقتی عبور ثانیه ها سرد سرد بود


من در تو ضرب می شد و آتش می آفرید!


 


مجذور اشتیاق سلامی دوباره بود
جذر بهار و آئینه می شد بلوغ مرگ



می شد برای صورت گل مخرجی نوشت
کسر همیشه ساده نمی شد به دست مرگ!


 



در خشکسال دل به توان می رسید اشک
جمع شب و ستاره جوابش طلوع بود



راهی شدن به سمت صدای رسای عشق
منهای هر بهانه جوابش شروع بود!


 



آن روزهای خوب و شکوفائی و ظهور
آن روزهای رویش و تکثیر و انتشار



آن روزهای چشمه و خورشید و زندگی
آن روزهای آبی و باران و آبشار!


 


 


امشب به نام نامی آن روزهای پاک
ژرفای عشق را به تو تسلیم می کنم



دریای پر تلاطم فریاد خویش را
بر ساحل سکوت تو تقسیم می کنم!


 



در دفتر حساب خود امشب نوشته ام
ای لحظه های من به توان حضور تو



وقتی کتاب فاصله ها بسته می شود
زیباست جمع خواهش من با غرور تو!!

دیدگاه  •   •   •  1392/09/21 - 18:52
+7
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

شعر یعنی با تو تا تنـــــــــها شدن


شعر یعنی پشـــــت غم رسوا شدن


شعر یعنی التـــــــــــهاب لحظه ها


شعر یعنی خنده ها و گریـــــــه ها


شعر یعنی یک سفر تا نیســــــــتی


شعر یعنی پای من می ایســــتی ؟


شعر یـعنی واژه واژه انتظــــــــار


شعر یعنی حرف حــق در اوج دار


شعر یعنی یک نفس تنها شـــــــدن


شعر یعنی این دو من را مــا شدن


شعر یعنی گــریه و فریادهـــــــــا


شعر یعنی خیزشـــــی در یادهــــا


شعر یعنی طعم شیرین نفــــــــــس


شعر یعنی پر کشیدن از قفــــــــس


شعر یعنــــی یادگار خســـــــتگی


شعر یعنی آخـر دل بستــــــــــگی


شعر یعنی خاطــــــــرات سوخته


شعر یعنی شـــــمع شب افروخته


شعر یعنــــی یک ورق دل واپسی


شعر یعنی هق هقــی در بی کسی


شعر یعنی ترس این نا گفــــته ها


شعر یعنی درد اینجا خـــــــفته ها


شعر یعنی تا شــــــــــقایق زندگی


شعر یعنی با خدا تا بنـــــــــــدگی


شعر یعنی تا نــــــــــهایت سادگی


شعر یعـــــــــــنی داغ یک دلدادگی


شعر یعنی یک غزل تا گفتــــــــگو


شعر یعــــــنی مردن اندر پیش رو


شعر یعنی ســـــــــــوزها و دردها


شعر یعنــــــــــی اشک و آه مردها


شعر یعنی یک امــــــــــــید گم شده


شعر یعنی شــــــــهره ی مردم شده

دیدگاه  •   •   •  1392/09/21 - 18:21
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



گاهی باید دستاشو بگیری تو دستت

و بدون غرور فقط یه جمله بهش بگی

«من واسه یه لحظه بیشتر برای با توبودن حاظرم از هر چیزی بگذرم »





دیدگاه  •   •   •  1392/09/21 - 12:27
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



بزار خیال کنم هنوز ترانه هامو میشنوی

هنوز هوامو داری و هنوز صدامو میشنوی

بزار خیال کنم هنوز یه لحظه از نیازتم

اگه تمومه قصمون هنوز ترانه سازتم

بزار خیال کنم هنوز پر از تب و تاب منی

روزا به فکر دیدنم شبا پر از خواب منی

بزار خیال کنم تو دلتنگی هات غروب که میشه یاد من میفتی

تویی که قصه ی طلوع عشقو گفتی و دوست دارم و نگفتی

بزار خیال کنم منم اون که دلت تنگه براش

اونی که وقتی تنهایی پر میشی از خاطره هاش

اون که هنوز دوسش داری اون که هنوز هم نفسه

بزار خیال کنم منم اونی که بودنش بسه

دوباره فال حافظ و دوباره توی فالمی

بزار خیال کنم بزار اگر چه بی خیالمی




دیدگاه  •   •   •  1392/09/20 - 18:47
+2
AmirAli
AmirAli


ترم یک بودم. مدیر گروهمون هممون رو جمع کردو خوش آمد گویی کردو آرزوی موفقیت کردو آخرش گفت حیف که دیر وارد این رشته شدیدوآینده شغلی خوبی ندارینو . . . واستون متاسفم
قیافه ما در اون لحظه ( @ % @ )
بیا همه مدیر گروه دارن ما هم مدیر گروه داریم.طرز حرف زدنش تو حلقم اگه دروغ بگم



دیدگاه  •   •   •  1392/09/20 - 18:33
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

هروقت بین دوتا انتخاب مردد بودی

شیر یا خط بنداز!

مهم نیست شیر بیفته یا خط…

مهم اینه که;

اون لحظه ای که سکه داره رو هوا می چرخه…

میفهمی دلت بیشتر میخواد شیر بیفته یا خط…

دیدگاه  •   •   •  1392/09/19 - 20:41
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
تو امدی و مرا غرق عشق کردی

تو امدی و به من بودنم را

دوباره یاد اور شدی

تو که نبودی

بی تو بودن را

لحظه لحظه

با تمام سلولهایم

تجربه میکردم

وبا خود فکر میکردم

که دیگر مرا

کسی نخواهد خواست

احساس نخواسته شدن

برایم کشنده تر از سرما بود

ولی تو امدی

پس از ان همه نیامدنها

وچه لبخندی داشتی

وچه باران مهری از نگاهت

تمام وجودم را خیس کرد

پس بمان برای همیشه

که بی تو زندگی من

مرگی بدون تشییع است

A.S

1392/09/18
دیدگاه  •   •   •  1392/09/19 - 17:44
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ