یافتن پست: #لحظه

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یه وقتایی که دلت گرفته ؛

بغض داری ،

آروم نیستی !

دلت براش تنگ شده ....

حوصله ی هیچكسو نداری !

به یاد لحظه ای بیفت که :

اون همه ی بی قـراری های تو رو دید؛

اما ....

چشمـاشو بست و رفت ... !!!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/18 - 20:14
korosh
korosh
خدا ما رو برای هم نمی ‏خواست / فقط می ‏خواست همو فهمیده باشیم

بدونیم نیمه ما ، مال ما نیست / فقط خواست نیمه ‏مون و دیده باشیم

تموم لحظه‏ های این تب تلخ / خدا از حسرت ما با خبر بود

خودش ما رو برای هم نمی ‏خواست / خودت دیدی دعامون بی ‏اثر بود  . . .

.
دیدگاه  •   •   •  1392/06/18 - 10:59
+1
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

رو ساحل سرخ دلت اسم کسی رو حک نکن به اینکه من دوست دارم حتی یه ذره شک نکن بزار بهت گفته باشم که ماجرای ما و عشق تقصیر چشمای تو بود ‌‌‌، وگرنه ما کجا و عشق ؟ سرم تو لاک خودم و دلم یه جو هوس نداشت بس که یه عمر آزگار کاری به کار کس نداشت تا اینکه پیدا شدی و گفتی ازاین چشمای خیس تو دفتر ترانه هات یه قطره بارون بنویس عشقمو دست کم نگیر درسته مجنون نمیشم وقتی که گریه می کنی حریف بارون نمیشم رو ساحل سرخ دلت اسم کسی رو حک نکن به اینکه من دوست دارم حتی یه ذره شک نکن هنوز یه قطره اشکتو به صد تا دریا نمی دم یه لحظه با تو بودنو به عمر دنیا نمی دم همین روزا بخاطرت به سیم آخر می زنم قصه عاشقیمونو تو شهرمون جار می زنم

دیدگاه  •   •   •  1392/06/18 - 09:23
+1
xroyal54
xroyal54
چشم هــــ ـایت را ببند ...

در دلـــــ ـت با خــــــ ـدا سخن بگو ...

به همان زبــــ ـان ساده ی خـــــ ـودت سخن بگو ...

هرچــــ ـه می خواهی بگـــــ ـو ...

او می شنــــ ـود ...

شایــــ ـد بخواهی تـــــ ـورا ببخشد ...

یــــ ـا آرزویــــ ـی داری ...

شاید دعـــــ ـایی برای یک عزیــــــ ـز و یا شکرش ...

بگـــــ ـو می شنــــ ـود ...

این لحظه ی زیبــــ ـا را برای خودت تکــــ ـرار کن ...

پــــــ ـرواز دلت را حس خواهـــــ ـی کرد ...
دیدگاه  •   •   •  1392/06/17 - 21:06
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
خودم را بردم به ایستگاه قطار

دورترین بلیت را خریدم

و تا آخرین لحظه

ماندم و برایش دست تکان دادم ...
دیدگاه  •   •   •  1392/06/17 - 11:54
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یک رقص دونفره
در تاریکی شب
زیر نور ماه
وقتی نور شمع ها
در تب و تاب است
نوای موسیقی
نوازش می کند گوش را
و گلهای روی میز…
گلهای رزِ روی میز…
گلهای رزِ سرخِ روی میز…
عطرشان پر کرده فضا را
دستانی که حلقه شده بدورت
پا هایی که تعقیب می کنند
لحظه به لحظه
هر قدمت را
چشمانی که مرور می کنند
خط به خط اندامت را
و لبانی که گره میخورند
گه گاه ، در لبانت…
بگذار خاطره سازیم
از این شب
از این شب که در آنیم
کس چه می داند
فردا شاید
نه من باشم و نه تو
زمانی برای اما و اگر نیست
دیدگاه  •   •   •  1392/06/17 - 11:05
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
نه! نگو! از این سفر با من نگو

من به پایان می رسم از کوچ تو

با من از آغاز این مردن نگو

کاش می شد لحظه ها را پس گرفت

کاش می شد از تو بود و تا تو بود

کاش می شد در تو گم شد از همه

کاش می شد تا همیشه با تو بود

کاش فردا را کسی پنهان کند

لحظه را در لحظه سر در گردان کن

کاش ساعت را بمیراند به خواب

ماه را بر شاخه آویزان کند

می رود تا قصه را غم نامه تدفین گل

می رود تا واژه را باران خاکستر کنی

ثانیه تا ثانیه پلواره ویران شدن

می روی تا بخشی از جان مرا پرپر کنی

با من امشب چیزی از رفتن نگو

نه! نگو! از این سفر با من نگو

من به پایان می رسم از کوچ تو

با من از آغاز این مردن نگو
دیدگاه  •   •   •  1392/06/16 - 23:06
+5
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
قرار نیست اتفاق خاصی بیفتد

نه، هیچ اتفاقی نمی افتد

روزها

همان طور به روودِ شب می ریزند

که شب ها

به سپیده ی روز...

نه پرده ای

به ناگهان کشیده می شود

نه سرانگشت شاخه ای

به هوای ماه می جنبد

نه تو

از راه می رسی!

*

قرار نیست اتفاق خاصی بیفتد

مثلن این که:

تو با شاخه ای گل سرخ در دست هات

از راه برسی و ...!

نه،

عین روز روشن است،

تو رفته ای بازنگردی

و من

مانده ام پشت این همه کاغذسیاه

تا هر لحظه

به اتفاق خاصی که قرار نیست بیفتد

فکر کنم!

حق

 

قصه‌ی کهنه دروغ بود

من و ما بچه‌گی کردیم؛

که به جای قصه خوندن؛ قصه رو زنده‌گی کردیم...

در ِ آرزو رو بستیم

دل‌امون به قصه خوش بود؛

رستم ِ کتاب کهنه ته قصه بچه‌کش بود...

حالا تو قحطی رویا اجاق ترانه سرده؛

کسی رو بخار شیشه دلُ نقاشی نکرده...

سر وُ ته زدن به دیوار

برگ آگهی ترحیم؛

یه نفر نوشته جمعه

رو همه برگای تقویم...
دیدگاه  •   •   •  1392/06/16 - 23:03
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

لحظه ی دیدار در پیش رویمتو را دیدم نشستی روبرویمگره خورد نگاهت در نگاهمو لبخندی بی اراده بر لبانمنگاه آرام بر گوشه لغزیدچشم آرام در جستجوت چرخیدلحظه ها بگذشت و رفتمبی قرار تجدید قرار گشتم

دیدگاه  •   •   •  1392/06/16 - 23:00
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
در CARLO





سهم من از عشق

به همین سادگی ست

نشستن میان بغض لحظه ها

با چشم هائی

درگیر ِ یک دوردست !


دیدگاه  •   •   •  1392/06/16 - 22:51
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ