رضا
بود بر شاخه هایم آخرین برگ تو پنداری که شب چشمم به خواب است ندانی این جزیره غرق آبست به حال گریه می خوانم خدا را به حال دوست می جویم شما را ...................
سیمین
نه هیچ انسانی دشمن توست و نه هیچ انسانی دوست تو ، بلکه هر انسان معلم توست.
mitra
آخرین کلمات یک الکتریسین : خوب حالا روشنش کن... آخرین کلمات یک انسان عصر حجر : فکر میکنی توی این غار چیه؟ آخرین کلمات یک بندباز : نمیدونم چرا چشمام سیاهی میره... آخرین کلمات یک بیمار : مطمئنید که این آمپول بی خطره؟ آخرین کلمات یک پزشک : راستش تشخیص اولیه ام صحیح نبود. بیماریتون لاعلاجه... آخرین کلمات یک پلیس : شیش بار شلیک کرده، دیگه گلوله نداره... آخرین کلمات یک جلاد : ای بابا، باز تیغهء گیوتین گیر کرد... آخرین کلمات یک جهانگرد در آمازون : این نوع مار رو میشناسم، سمی نیست... آخرین کلمات یک چترباز : پس چترم کو؟
mina_z
رفتم الکتریکی می گم آقا سه راهی دارین؟ میگه سه راه برق؟!!! پـَـَـ نــه پـَـَــــ سه راه آذری، دربست
بود بر شاخه هایم آخرین برگ
1390/10/18 - 13:03تو پنداری که شب چشمم به خواب است
ندانی این جزیره غرق آبست
به حال گریه می خوانم خدا را
به حال دوست می جویم شما را
زبس دل سوی مردم کرده ام من
در این دنیا تو را گم کرده ام من
مرا در عاشقی بی تاب کردی
کجا هستی دلم را آب کردی
نه اکنون بلکه عمری، روزگاریست
که پیش روی ما غمگین حصاریست
بود روز تو برای ما شب تار
صدایت می رسد از پشت دیوار
کلام نازنینت مهر جوش است
صدایت در لطافت چون سروش است
بدا ، روز و شب ما هم یکی نیست
شب ما بهر تو همگام روز است
به وقت صبح تو ما را شب آید
در آن هنگامه جانم بر لب آید
کویرم من، تو گلشن باش ای یار
به تاریکی تو روشن بــاش ای یار