یافتن پست: #لک

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
دختره تهرانی پست گذاشته: واای خدای من یه مارمولک تو اتاقمه
2471 لایک خورده 1743 تا کامنت 87 نفر برای کمک رسانی رفتن
راهیان نور مسیررشون رو به تهران تغییر دادن
و مدارس نوبت صبح تعطیل شد
بعد من نوشتم:سرطــــــــــان گرفتم و هفته دیگه میمیرم
2 تا لایک خورد 2 نفرم کامنت گذاشتن :ایشالله زود تر بمیری یکی دیگه هم گفت حتما مراسم خاکسپاری میام :|
دیدگاه  •   •   •  1392/07/12 - 20:29
+4
*elnaz* *
*elnaz* *
حالا فهمیدم چرا ترکم کرد و رفت ....من میخواستم مالک دلش باشم اما او ....فقط یک مستاجر میخواست !


دیدگاه  •   •   •  1392/07/12 - 20:02
+4
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
پسری که ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻬﺶ ﺗﮏ ﻣﯿﺰﻧﯽ ﺳﺮﯾﻊ ﺯﻧﮓ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﻫﺮﻭﻗﺖ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﻗﻠﻘﻠﮑﺖ ﻣﯿﺪﻩ
ﺗﻮ ﺩﺍﺷﺒﻮﺭﺩﺵ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﭘﺎﺳﺘﯿﻞ ﺩﺍﺭﻩ :ﭘﺪﺭ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﺑﺲ ﮐﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻠﺪ ﺷﺪه {-33-}
دیدگاه  •   •   •  1392/07/11 - 21:44
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
متاسفم که ، آنچه هستم را مدیون انسانهای خوب زندگیم نیستم بلکه بدهکار انسان نماهائی هستم که «چگونه نبودن» را به من آموختنـــــد
دیدگاه  •   •   •  1392/07/11 - 16:05
+8
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



دوست پسر چیست؟ هیچی نیست. یه چیز الکیه کههی اس میده تو هم

جوابشو میدی تا شارژت تموم شهخواستگاریتم نمیاد و گرنه انقدر

ترشیده نداشتیم. والا به قران :|




دیدگاه  •   •   •  1392/07/11 - 10:54
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



این پسرایی که با موتور و با 5 دقیقه مذاکره؛

دخترایی که منتظر بی.ام.و و لکسوس وایسادن رو سوار میکنن و میبرن

اینا رو باید برد واسه مذاکرات هسته ای!

اینا اجازه غنی سازی که هیچ، اجازه ساخت بمب اتم رو هم میگیرن :|




دیدگاه  •   •   •  1392/07/11 - 10:18
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
غمگین گوشه ای نشسته بود!


دلش می خواست یه دل سیر گریه

کنه


همش با خودش می گفت:مگه من چه بدی ای در حقش کردم


که مثل یه

آشغال منو پرت کرد بیرون از زندگیش…..


همون طور که باخودش حرف

میزد بغضش

ترکید…


سرشو روی زانوهاش گذاشت

و زار زار گریه

میکرد…

که یه هو یکی سرشو

گذاشت بغلش و گفت:با تو بودن

لیاقت میخواد

که هرکسی

نداره….


اون تو رو از زندگیش بیرون نکرد بلکه فهمید که تو اونقدر

با ارزشی که لیاقت نگه داشتنتو

نداره….


گرچه واست خیلی

سخته……..
دیدگاه  •   •   •  1392/07/10 - 18:39
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یکی‌ از سرگرمیام اینه سر امتحان الکی‌ هی‌ کفه دستمو نگا کنم مراقب احساس زرنگی کنه بیاد خفتم کنه ببین هیچی‌ کفه دسم نیست ، بعد بش بگم ضایع شدی خخخخخ
اصن به عشق همین حرکت میرم دانشگاه!!
دیدگاه  •   •   •  1392/07/10 - 17:28
+1
roya
roya

 
قابل توجه لنگیا:دقیق بخونیدلطفا:




یه سوال از لنگيا ببينم تا حالا براتون اين سوال پيش نيومده که با اينکه تيم شما سال 1342 تاسس شده ولي چرا تاريخ اولين دربي برگزار شده سال 47 بوده ؟ نه واقعا براتون سوال نشده ؟ خيلي خب من جواب سوالتونو ميدم :


لنگي جان اينارو بخون بعد بيا بشين به ما بگو دسته سومي .. آره عزيزم ما يک سال با يک توطئه از قبل برنامه ريزي شده مستقيم فرستادنمون دسته 3 ... و سال بعدش هم چون مشخص شد مسئولين چه گافي دادند مستقيم از دسته 3 برگردوندنمون به ليگ برتر ... اما اگه نميدوني بدون که اگه ما يک سال دسته 3 کشور بوديم .. شما 5 سال دسته 2 تهران تشريف داشتيد و آروزي صعود به ليگ دسته اول تهران رو 5 سال با خودتون به يدک ميکشيديد . شما در بين سالهاي 42 تا 47 اونجا ميزيستي ...
باشگاه الکي ورزشي پرسپوليس متعلق به شرکت سي آر سي در سال 1342 به دست علي عبده تاسيس شد .. در اون زمان اين باشگاه بيشتر در ورزش بولينگ ( بولينگ عبده ) فعال بود و يه تيم فوتبال سوراخ هم داشت که در دسته 2 تهران بازي ميکرد . پرسپوليس تيمي بود که 4 سال در رده دهم و يازدهمي دسته 2 تهران دست و پا ميزد و توان صعود به دسته اول رو نداشت و تنها بازيکني که از اون دوران باقي مونده محمود خوردبينه که چند وقت پيش سرپرست پرسپوليس بود ... در سال 1346 پس از انحلال باشگاه شاهين ... علي عبده که ميبينه تيمش توان صعود به دست بالاتر رو نداره از اين فرصت استفاده ميکنه و با التماس و عجز به مرحوم پرويز دهداري سرمربي وقت شاهين اکثر بازيکنان بزرگ اين تيم رو به پرسپوليس مياره همچنين اين تيم بي نوا براي تقويت بيشتر خودش بازيکنان ديگه اي رو از تيمهايي از قبيل کيان - شهباز و پيکان به تيم خودش اورد. .. و يک سال ديگه در دسته 2 فعاليت کرد و بالاخره سرانجام پس از 5 سال و به لطف بازيکنان اون تيمها و البته کناره گيري چند تيم دسته 2 تونست به ليگ دسته اول تهران صعود کنه ... و سرانجام پرسپوليس در سال 1347 اولين حضور خودش رو در ليگ دسته اول تهران جشن گرفت


حالا جوابتونو گرفتید؟

دیدگاه  •   •   •  1392/07/10 - 10:06
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



شاخه های گل سرخ روی دستان پسر جا مانده/عابران در گذرند و خیال پسرک آشفته/آسمان ابری و سرد و تاریک/
و زمین خیس شده از نم باران خورده/
کاشکی عابری از رهگذران دست بر جیب کند محض خدا/دست یخ بسته ز سرمای پسر را بکند گرم ز پول/
آنطرفتر طفلکی خوابیده،روی دستان زنی بابت پول/به گمان همگان او خواب است،/
به گمانم خواب او خواب غم است/
کاش بیدار نشود او از خواب،تا نبیند غم را/





دیدگاه  •   •   •  1392/07/9 - 15:51

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ