یافتن پست: #مامان

saman
saman
در CARLO
داشتم برای امتحان دانشگاه ، تو خونه تقلب مینوشتم ، خواهرم به مامانم به شوخی گفت : ببین داره چیکار میکنه ؟؟ تقلب مینویسه ...!!!!
.
مامانم موند چی بگه ، اومد تقلبو پاره کردو گفت : ما تو این خونه نماز میخونیم......!!
1 دیدگاه  •   •   •  1392/05/6 - 15:34
+4
saman
saman
در CARLO
مامانم رفته مسافرت , خونمون از فرط شلوغی و کصافط , مثه خرابه های هیروشیما , بعد از انفجاره بمبه !
بابام : کاش یکی می اومد خونه رو حسابی تمیز می کرد , بیست تومن می ذاشتم کف دستش !
من : پول بده من تمیز می کنم !
بابام : لازم نکرده ! تو پول بده , خودم تمیز می کنم !
دیدگاه  •   •   •  1392/05/6 - 15:29
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
گرگه میره دم خونه شنگولو منگول زنگ میزنه !
مامانشون میگه بیا تو عزیزم بچه ها نیستن !! :)))
دیدگاه  •   •   •  1392/05/6 - 14:56
+2
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
ﺍﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﺗﺒﻠﯿﻐﺎﺕ ﺭﺍﯾﺘﻞ ﺗﻮ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪﻩ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﯿﻦ ﭼﻪ
ﻭﺿﻌﯿﻪ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻤﻮﻥ! ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﮔﯿﺮ ﺩﺍﺩﻩ ﻣﯿﮕﻪ ﺑﺮﻭ ﯾﻪ ﺩﻭﻧﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺳﯿﻢ ﮐﺎﺭﺗﻬﺎ ﺑﺨﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺯﻧﮓ ﻣﯿﺰﻧﻢ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﮐﺪﻭﻡ ﻗﺒﺮﺳﺘﻮﻧﯽ؟
ﺑﺎ ﮐﯽ ﻣﯿﮕﺮﺩﯼ؟ ﻋﺮﻭﺳﻤﻮ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﭼﻪ ﺷﮑﻠﯿﻪ؟

ﻣﻦ<img src=" />
ﻋﺮﻭﺳﺶ <img src=" />
دیدگاه  •   •   •  1392/05/5 - 16:42
+11
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
یبارفاطمه خانم و دخترش اومده بودن خونمون که مثلا ازم راهنمایی بخوان واسه رشته دخترش<img src=" /><img src=" />...عاقا منم از همه جا بی خبر تازه از حموم اومده بودم بیرون و خبر نداشتم اینا نشستن تو پذیرایی<img src=" /><img src=" />..همونطوری که سرمو خشک میکردم با صدای بلنداین شعر رو میخوندم{-99-}..مامانم گفته بهم دس تو دماغم نکنم...شیرینی در نیارم شوت نکنم<img src=" />...عاقا یهو دیدم دهنشون اینجوری باز مونده<img src=" /><img src=" />..مادرمم که سرشو از تاسف تکون میداد<img src=" /><img src=" />..فاطمه خانم به مادرم گفت:خب ما رفع زحمت میکنیم دیگه...<img src=" /><img src=" />
دیدگاه  •   •   •  1392/05/5 - 16:18
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
به مامانم میگم میخوام خودمو از پنجره پرت کنم پایین

میگه نــــــــــــه...
توری پاره میشه پشه میاد تو
دیدگاه  •   •   •  1392/05/5 - 14:27
+6
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
وقتي خيلي بچه بودم عاشق خوردن برفكاي يخجال و فريزر بودم <img src=" />هميشه با قاشق ميتراشيدم و ميخوردم<img src=" /> ، يبار تنبليم اومد كه با قاشق برم سراغش در فريزرو باز كردم و اومدم برفكا رو ليس بزنم كه يهو زبونم چسپيد<img src=" /><img src=" />تقريباً نصف زبونم كاملاً چسپيده بود نه ميتونستم حركتي كنم نه ميتونستم كسي رو صدا بزنم<img src=" /> درد زبونمم هر لحظه بيشتر ميشد <img src=" />همينجور آويزون فريزر مونده بودم تا مامانم گذرش به آشپز خونه افتاد و بدادم رسيد<img src=" />{-65-}
3 دیدگاه  •   •   •  1392/05/5 - 13:38
+7
saman
saman
در CARLO
ﻫﯿﭻ ﻟﺬﺗﯽ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺯ ﺑــﻮﺱ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭﯼ ﻟﭗ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ…


دیدگاه  •   •   •  1392/05/5 - 11:40
+4
Tiam Mohseni
Tiam Mohseni
مهندسای فردا ( Tiam & Marichi )


آخرین ویرایش توسط tiyam در [1392/05/3 - 20:31]
47 دیدگاه  •   •   •  1392/05/3 - 19:26
+20
sahar
sahar
ﺷﻤﺎﺭﻩ ﮐﺴﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﺭﻭﺯ ﺑﻬﻢ ﺍﺱ
ﻣﻴﺪﻥ:
Takhfif
Vitrin
Mosabeghe
Pishvaz
RAMEZAN
ﺩﻫﮑﺪﻩ ﺍﺑﻲ ﭘﺎﺭﺱ
ﻫﺎﯾﭙﺮ ﺍﺳﺘﺎﺭ :ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﺗﻮﺍﻟﺖ ۲۹۵۰ ﺕ
ﻣﺎﻣﺎﻥ :ﮐﺠﺎﯾﯽ :|
ﺑﺎﺑﺎ :ﻧﻮﻥ ﺑﺨﺮ :|
دیدگاه  •   •   •  1392/05/3 - 00:29
+7

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ