یافتن پست: #مامان

Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
@asalam

من نمیدونم این کیه که نیومده منو ایگنور کرده {-10-}

فوش بدم ؟
39 دیدگاه  •   •   •  1392/04/30 - 18:17
+6
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
دیشب خونه نرفتم, امروز که اومدم مامانم پرسید کجا بودی? گفتم پیش دوستم! تا الان که مامانم به 10 تا از دوستام زنگ زده 8 تاشون گفتن این جا بوده دوتاشونم گفتن هنوز اینجاس خوابه بیدار شد میگیم زنگ بزنه :|
دیدگاه  •   •   •  1392/04/30 - 17:24
+3
saman
saman
در CARLO
 مامان بزرگم خیلی مریض بود
 و در ضمن دکتری که همیشه میره پیشش مطبش باز نبود
 به هزار زحمت راضیش کردیم بره پیش یه دکتر دیگه
 وقتی رفتیم داخل،معاینه که تموم شد مامان بزرگم گفت:
 آقای دکتر یه چیزی بنویس فعلأ خوب بشم
 تا چند روز دیگه برم پیش یه دکتر درست حسابی
 ۷سال درس خوندشُ شست مثل رخت پهن کرد رو بند!
دیدگاه  •   •   •  1392/04/29 - 17:40
+5
saman
saman
در CARLO
 مامانم که شیشه پاک کن میخرید ،
 لحظه شماری میکردم تا اون ماده ی داخلش تمومه بشه بعد توش آب پر کنم بازی کنم
 این بلند مدت ترین برنامه ریزی بود که تو بچگی انجام میدادم !
دیدگاه  •   •   •  1392/04/29 - 16:47
+6
مهسا
مهسا


اون روزها یه عده با خاله بازی میکردن...

یه عده دنگی دنگی توپ دو لایه میخریدن
مامانهای مهربون با کهنه بچه میشستن..
بوی نون و نارنگی تو کیفهای مدرسه....
همه چی پیش میرفت تا اینکه...
تا اینکه شدیم


دیدگاه  •   •   •  1392/04/28 - 03:22
+5
saman
saman
در CARLO
یادتونه بچه که بودیم تا توى یه جمعى میرفتیم حوصله نداشتیم،خجالت میکشیدیم
بابا مامانمون میگفتن:سلام کردى به عمو؟
ما هم مثل خر تو گل میموندیم!
یهو طرف به دروغ میگفت: بعععععله،سلامم کرد پسر گل!!!!

عاشق این ادما بودم،دمشون گرم.
دیدگاه  •   •   •  1392/04/27 - 10:55
+4
saman
saman
در CARLO
امروز رفته بودم پشت بوم که آنتن تلویزیونون رو تنظیم کنم، با موبایلم شماره خونه رو

گرفتم به

مامانم میگم: الو، مامان خوبه؟ مامانم هم میگه : مرسی همه خوبن شما خوبین؟

خانواده خوبن؟

ببخشید بجا نیاوردم. 
<img src=" src="http://tafrihy.com/wp-content/plugins/lazy-load/images/1x1.trans.gif" data-lazy-src="http://tafrihy.com/wp-includes/images/smilies/icon_neutral.gif" />
الان هم دارم دنبال خانواده واقعیم میگردم.
آخرین ویرایش توسط saman در [1392/04/27 - 10:49]
دیدگاه  •   •   •  1392/04/27 - 10:49
+3
binam
binam

مامانم خطاب به بابام : یه چیزی شده نمی تونم بهت بگم ، خـــیلی عصبانی ام.
بابام : اوکی ، چایی میریزی برام لطفا
مامانم : چرا نمی پرسی چی شده ؟
بابام : خودت یک ساعت دیگه میایی میگی
مامانم :|
من =))))))))) 


 

X
دیدگاه  •   •   •  1392/04/26 - 01:34
+3
saman
saman
در CARLO
من که رکیک ترین فحش بابام ” دیوانه “
و مستهجن ترین حرف مامانم ” بی شخصیت ” بود شدم این!
خدایا به حق همین ماه عزیز بچه آیندمو به تو سپردم! :|
دیدگاه  •   •   •  1392/04/25 - 16:57
+4
saman
saman
در CARLO
به مامانم میگم میخوام برم بیمارستان ملاقات خاله
میگه :تیریپِ فامیل دوستی ور ندار،
پرستار خوشگله امروز شیفتش نیست!
یه همچین دیدی نسبت بمن دارن :|
دیدگاه  •   •   •  1392/04/25 - 12:11
+6

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ