یافتن پست: #مرا

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

زمین سوخته را رهگذار خود کردی


چه شدکه یادی از این خاکسار خود کردی


توآن چکیده ی رحمت نیامدی آنقدر


که پیرصومعه را روزه خوار خود کردی


به جرم اندک وعذر زیاد ولطف بیان


زبان گنگ مرا وامدار خود کردی


غزال خطه ی طوس ای ظریف پا بگریز


گوزن دشت مغان را شکار خود کردی


توامدی که بمانی وخوب هم ماندی


همین قدر که دلی بی قرارخود کردی


مرا که حدعطش از دوکاسه سرمی رقت


به نیم جرعه دوچندان خمار خود کردی


سرشک نقطه ی عطفی ست از غریزه به عشق


ببین چه گوهریای دل نثار خود کردی

دیدگاه  •   •   •  1392/06/9 - 21:27
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
برفها آب شده بودند و دیگر خبری از سرمای زمستان نبود. فصل یخبندان تمام شده بود و کم کم اهالی دهکده شیوانا می توانستند از خانه هایشان بیرون بیایند و در مزارع به کشت وزرع بپردازند. همه از گرمای خورشید بهاری حظ می کردند و از سبزی و طراوت گیاهان لذت می بردند ...

در آن روز، شیوانا همراه یکی از شاگردان از مزرعه عبور می کرد. پیرمردی را دید که نوه هایش را دور خود جمع کرده و برای آنها در مورد سرمای شدید زمستان و زندانی بودن در خانه و منتظر آفتاب نشستن صحبت میکند.

شیوانا لختی ایستاد و حرفهای پیرمرد را گوش کرد و سپس او را کنار کشید و گفت:"اکنون که بهار است و این بچه ها در حال لذت بردن از آفتاب ملایم و نسیم دلنواز بهار هستند، بهتر است روایت یخ و سرما را برای آنها نقل نکنی! خاطرات زمستان، خوب یا بد، مال زمستان است. آنها را به بهار نیاور! با این حرف تو بچه ها نه تنها بهار را دوست نخواهند داشت بلکه از زمستان هم بیشتر خواهند ترسید و در نتیجه زمستان سال بعد، قبل از آمدن یخبندان همه این بچه ها از وحشت تسلیم سرما خواهند شد.

به جای صحبت از بدبختی های ایام سرما، به این بچه ها یاد بده از این زیبایی و طراوتی که هم اکنون اطرافشان است لذت ببرند. بگذار خاطره بهار در خاطر آنها ماندگار شود و برایشان آنقدر شیرین و جذاب بماند که در سردترین زمستان های آینده، امید به بهاری دلنواز، آنها را تسلیم نکند. پیرمرد اعتراض کرد و گفت :"اما زمستان سختی بود"

شیوانا با لبخند گفت:"ولی اکنون بهار است. آن زمستان سخت حق ندارد بهار را از ما بگیرد. تو با کشیدن خاطرات زمستان به بهار، داری بهار را نیز قربانی می کنی! زمستان را در فصل خودش رها کن!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/9 - 21:25
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
سلام
مرا ببخش
نمی دانم چرا سکوت کرده ام
بیش از اینها مرا ببخش
چرا که مدتهاست که ترسیده ام
در این هجوم وحشی زندگانی ، در میان این درندگان خونخوار
جسمم دریده شد
قلبم پاره پاره شد
و چشم اشک بارم ،خون گریید
مرا ببخش
مرا ببخش ای دلپذیر
جانم به لب رسید
دلپذیر من دگر گلایه ای بر لبم نیست
چرا که تنها جرعه ای آب می خواهم تا زنده بمانم
مرا لمس کن
مرا در دستانت حس کن
مرا در چشمانت لمس کن ، بر روی گونه هایت، در آغوشت
چرا که من در درون تو زندگانی گزیده ام
لانه ام در درون توست
پس خودم را به تو می سپارم
و بیش از هر چیز می خواهم تا محافظم باشی
مرا بپذیری و کنارم باشی
مرا جرعه ای آب ده برای زنده ماندن
تنها همین و بس
دگر حرفی برای گفتن نیست
دیدگاه  •   •   •  1392/06/9 - 21:13
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥


هر لحظه در کنار منی عاشقانه تر


با قلب عاشق و بدنی عاشقانه تر


تکرار شو حوالی دستان خسته ام


شاید مرا رقم بزنی عاشقانه تر . . .


دیدگاه  •   •   •  1392/06/9 - 21:02
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
باس به بعضیا بگی: رفتی؟؟؟ به درك! هنوز هم بهترین ها وجود دارند. دنبال كسى خواهم رفت كه مرا بخاطر خودم بخواهد. نه زاپاسى براى بازیچه بودن...
دیدگاه  •   •   •  1392/06/9 - 17:55
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
شبتون شکلاتی همگی(خدا به همراهتون)
دیدگاه  •   •   •  1392/06/8 - 23:19
+6
sasan pool
sasan pool
همه آهنگ های این بابا مازیار فلاحی یک طرف این اهنگ هم یک طرفه دیگه

عاشقانه من میسازم یک کلبه ای از دلتنگی
مثل بارون من میبارم آرام آرام از دلتنگی

اشکای عاشقانه بدرقه ی وجودت
قربون اشک چشمات
برو خدا به همرات


تو بغض سرد بارون
منو به غم سپردی
قلبم میون دستات
برو خدا به همرات


مثل دریا خسته و غریبم
سر به دامان، سرد و بی نسیبم
مثل پرواز در یک آواز
در کوچه ای از دلتنگی
عاشقانه من میخوانم
هر لحظه را با دلتنگی از دلتنگی
عاشقانه من میگریم
آرام آرام از دلتنگی
دیدگاه  •   •   •  1392/06/8 - 22:27
+2
بهناز جوجو
بهناز جوجو

چقدر خوشحــ ــال بود شیطــ ــان وقتے سیبــ را چیدم … گمان مے کرد فریب داده استــ مرا نمے دانستــ تو پرسیده بودے : مرا بیشتر دوستــ دارے یا ماندن در بهشــ ــتــ را

دیدگاه  •   •   •  1392/06/8 - 20:33
+6
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

ای عشق جوانه کن بهار است هر شاخ کهن جوانه دار است شد غرق شکوفه سیب و دل نیز حوای همیشه بیقرار است سر سبزی نیم لحظه من سبزینه هفت سبزه زار است ای عشق شکفتنم بیاموز دل غنچه باغ انتظار است بیهوده مگوی کیست معشوق او چشم و چراغ روزگار است شهر تن و شهر جان ما را بسپار به او که شهریار است تا دیده بر او فتاد کاین کیست دل گفت که یار یار یار است ای عشق بدین مجال کوتاه زین بیش مرا چه اعتبار است برخیز و کمند خود رها کن دریاب که آخرین شکار است ای عشق بسوز هستیم را با یک نگهش که شعله وار است خاکستر من به راه او ریز بر گوی که بر منش گذار است بر گو که به دولت قدمهات از منت هر چه هست وارست

دیدگاه  •   •   •  1392/06/8 - 14:37
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

قاصدک غم دارم ، غم آوارگی و دربدری غم تنهایی و خونین جگری قاصدک وای به من همه از خویش مرا می رانند همه دیوانه و دیوانه ترم می خوانند قاصدک دریابم ! روح من عصیان زده و طوفانیست آسمان نگهم بارانیست قاصدک غم دارم غم به اندازه سنگینی عالم دارم قاصدک غم دارم قاصدک دیگر از این پس منم و تنهایی قاصدک حال گریزش دارم می گریزم به جهانی که در آن پستی نیست پستی و مستی و بد مستی نیست میگریزم به جهانی که مرا ناپیداست شاید آن نیز فقط یک رویاست!!!

دیدگاه  •   •   •  1392/06/8 - 14:34
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ