♥ نگار ♥
که زمانی مرا چنان عاشقانه سلام می داد،
و دوباره همان لبها،
که زندگی ام را شیرین می کرد!
و دوباره همان صدا،
صدایی که زمانی چنان مشتاقانه می شنیدم اش.
فقط من همان نیستم که بودم،
به خانه بازگشته ام اما دگرگون.
از بازوان سفید و زیبایش
که سفت و عاشقانه به دورم می پیچید،
به قلبش رسیده ام.
در کافه تنهایی
آه دوباره همان چشم ها،که زمانی مرا چنان عاشقانه سلام می داد،
و دوباره همان لبها،
که زندگی ام را شیرین می کرد!
و دوباره همان صدا،
صدایی که زمانی چنان مشتاقانه می شنیدم اش.
فقط من همان نیستم که بودم،
به خانه بازگشته ام اما دگرگون.
از بازوان سفید و زیبایش
که سفت و عاشقانه به دورم می پیچید،
به قلبش رسیده ام.