یافتن پست: #مرا

*elnaz* *
*elnaz* *
روزگــــار . . . جوانــــــــی مرا مچالـــــه کرده استـــــ !
دیدگاه  •   •   •  1392/05/6 - 14:16
+4
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
چگونه استـــ حال من…
با غمـــ ها می سازمــــ…
باکنایه ها می سوزمــــــــــ…
به آدم هایی که مرا شکستند لبخند می زنمـــــــــ…
لبخندی تـــلخـــــــ….
خــــــــــداونــــــــــــــــــــدا…
می شود بگویی کجای این دنیـــــــــــــا جای من استــــــــ…
از تــــــــــــــو و دنـــیایی که آفـــــــــــ[!]
فقط در اعماق زمینـــــ اندازه یه قـــــــبر
فقط یک قبـــــــــــــــر…
در دور تـــــــــــرین نقطه جــــــهانــــ می خــــــــــــواهمـــــــــ
خــــــــدایـــــا خــــــسته ام خــــــستهـــــــ…

دیدگاه  •   •   •  1392/05/6 - 13:25
+6
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
تنها نشسته ام و چای مینوشم و بغض میکنم

هیچکس مرا به یاد نمی آورد

این همه آدم روی کهکشان به این بزرگی

و من حتی آرزوی یک نفر هم نبودم . . .
دیدگاه  •   •   •  1392/05/6 - 13:19
+7
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi


@arash-tavanaei
آرش رفته خواستگاری بابای عروس با لپ تاپ اومده می گه جوان، من اهل تحقیقات محلی و اینا نیستم، یوزر پسورد بیاتویونیت رو بزن! {-7-}


4 دیدگاه  •   •   •  1392/05/6 - 12:18
+5
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi


بیراهه هم برای خودش راهی ست اگر قرار باشد مرا به تو برساند...!


دیدگاه  •   •   •  1392/05/6 - 12:03
+3
*elnaz* *
*elnaz* *
یه سوال؟
17 دیدگاه  •   •   •  1392/05/6 - 02:13
+2
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi


آرام میروم ، آنچنان آرام که ندانی کی‌ رفته ام اما وقتی‌ جای خالیه مرا ببینی‌ آنچنان سخت رفته ام که تمام عمر زمان رفتنم را فراموش نکنی !


دیدگاه  •   •   •  1392/05/6 - 00:20
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
خدایا، مرا آن ده، که من خودم تشخیص میدم که آن به!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/5 - 19:36
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
آدم باید یه مراسمی واسه خواب داشته باشه !

یه ماچی ، بغلی، شب بخیری چیزی ....

آدمیم مثلا..!!! لپ تاپ که نیست درشو ببندی خاموش شه ..!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/5 - 19:29
+5
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO

بچه که بودم،عشق این بودم که توی مراسم عزاداری سینه بزنم،مخصوصا اینایی که چراغارو خاموش میکردن ملت لخت میکردن سینه میزدن،<img src=" /><img src=" />بعد یبار رفتیم یه مراسم،شروع کردیم به سینه زدن.یهو برقا خاموش شد،منم خوشحال لخت کردم،شروع کردم وحشیانه به قصد کشت سینه زدن!{-80-}۳۰ ثانیه گذشت دیدم باز روشن شد! نگو برقا رفته بوده! <img src=" /><img src=" />ملت با تعجب داشتن منو نگاه میکردن<img src=" /><img src=" />منم به سرعت لباسمو تنم کردم،بعد هنوزم داشتن نگاه میکردن! دیدم لباسمو چپه پوشیدم،مجبور شدم یه بار دیگه دربیارم درست بپوشم!<img src=" /><img src=" />


دیدگاه  •   •   •  1392/05/5 - 16:19
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ