مادر ای زیباترین تصویر چشم انداز عشـق
مادر ای آرامــش رویایی پـرواز عشـق
ای که چشم هستی از روی تو روشن میشود
آفرینش با تو معنا می شود ای راز عشـق
با تو و آن چشمـــهای نازنینت مـــادرم
میشود یک عمراحساسم غزل پرداز عشق
دستهایم را بگیــــر و راهیم کن تا خـدا
با تو ایمانم تمـامست ای مرا اعجاز عشق
در کنارم باش تا پیـــدا کنم راهـی پس از
کوچه های بی کسی در کوچۀ دلباز عشق
لحظه ای بنشیـن ، کمی از آرزوهایـت بگو
تا بشوراند دلم را نغمــــــۀ آواز عشق
من هنوزم عاشق آغوشتم ، یادش بخیـــر
کودکیها و ، شب و ، لالایی و ، آغاز عشق
ای عشق جوانه کن بهار استهر شاخ کهن جوانه دار استشد غرق شکوفه سیب و دل نیزحوای همیشه بیقرار استسر سبزی نیم لحظه منسبزینه هفت سبزه زار استای عشق شکفتنم بیاموزدل غنچه باغ انتظار استبیهوده مگوی کیست معشوقاو چشم و چراغ روزگار استشهر تن و شهر جان ما را بسپار به او که شهریار استتا دیده بر او فتاد کاین کیستدل گفت که یار یار یار استای عشق بدین مجال کوتاهزین بیش مرا چه اعتبار استبرخیز و کمند خود رها کندریاب که آخرین شکار استای عشق بسوز هستیم رابا یک نگهش که شعله وار استخاکستر من به راه او ریزبر گوی که بر منش گذار استبر گو که به دولت قدمهاتاز منت هر چه هست وارست
رد پای خدا
روزی روزگاری بنده ای بود عاشق خدا و هر روز دست در دست خدا در کنار ساحل قدم میزد .
یک روز هنگام قدم زدن بنده به خدا گفت : خدایا می بینی ردپای هر دوی ما روی شنهای ساحل بجای مانده ؟
خدا گفت : آری .
بنده به خدا گفت : من تو را خیلی دوست دارم : اما گاهی اوقات می بینم تو مرا رها میکنی .
خدا گفت چرا چنین فکری میکنی ؟
بنده گفت : وقتی برمیگردم و پشت سرم را نگاه میکنم فقط ردپای خودم را می بینم و تو نیستی .
خدا خندید و گفت : اشتباه میکنی عزیزم آن ردپایی که می بینی ردپای من است و آن موقع موقعی است که تو در میانه زندگی درمانده شده ای و توان به پیش رفتن نداری .
آنگاه من تو را در آغوش میگیرم و به جلو میبرم .
آری آن ردپا : ردپای من است .
تو مرا یاد کنی یا نکنی
باورت گر بشود یا نشود
حرفی نیست اما نفسم می گیرد در هوایی که نفس های تو نیست...
قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟
از کجا وز که خبر آوردی ؟
خوش خبر باشی ، اما ،
اما گرد بام و در من بی ثمر می گردی
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصدک در دل من همه کورند و کرند
دست بردار ازین در وطن خویش غریب
قاصدک تجربه های همه تلخ با دلم می گوید که دروغی تو ،
دروغ که فریبی تو. ، فریب