ebrahim
مجنون و مرد نمازگزار روزي مجنون از سجاده شخصي شخصي عبور مي کرد. مرد نماز راشکست وگفت:مردک! درحال رازو نياز باخدا بودم تو جگونه اين رشته را بريدي؟ مجنون لبخندي زد و گفت:عاشق بنده اي هستم و تو را نديدم و تو عاشق خدايي و مرا ديدي!