یافتن پست: #مرا

محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
اهل دانشگاهم رشته ام علافی‌ست جیب‌هایم خالی ست پدری دارم حسرتش یک شب خواب! دوستانی همه از دم ناباب و خدایی که مرا کرده جواب. اهل دانشگاهم قبله‌ام استاد است جانمازم نمره! خوب می‌فهمم سهم آینده من بی‌کاریست من نمی‌دانم که چرا می‌گویند مرد تاجر خوب است و مهندس بی‌کار وچرا در وسط سفره ما مدرک نیست! ((چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید)) باید از آدم دانا ترسید! باید از قیمت دانش نالید! وبه آنها فهماند که من اینجا فهم را فهمیدم من به گور پدر علم و هنر خندیدم! کار ما نیست شناسایی هردمبیلی! کار ما نیست جواب غلطی تحمیلی! کار ما شاید این است که مدرک در دست فرم بی‌گاری هر شرکت بی‌پیکر را پر بکنیم (شاعر: مجهول)
دیدگاه  •   •   •  1390/10/16 - 03:06
+1
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
پس از مرگ ، بر گورم بيا ، مبادا از گورستان خاموش شهر وحشت كني ، آنجا در زير خاك قلبي آرام خفته است ، آنجا چشماني در انتظار تو بيهوده نهفته است ، آنجا اشك واحساس با هم آميخته است ، پس از مرگ من اگر كسي را ديدي كه شبيه من بود مرا به ياد بياور ، اگر شمعي را ديدي به ياد من باش ، اگر ترانه اي سرودي كه زيبا و غم انگيز بود به ياد من آن را زمزمه كن ، آري زيبايم پس از [!] گورم بيا ، و علفهاي هرز را از گورم دور كن ، خاك سرد گورم را بر سينه ات بفشار كه قلب من تپش قلب تو را احساس خواهد كرد .
دیدگاه  •   •   •  1390/10/16 - 02:18
+1
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
باز هم براي تو مي نويسم ،براي تو و براي قلبي كه براي تو مي زنه،دوست دارم برات بنويسم.دوست دارم كه بيشتر بدوني چقدر دوستت دارمولي كجاست حروفي براي نوشتن از تو؟اي عزيز تراز جان من ..من كلماتم را در وجود تو جاگذاشتم .تنهايي بگو چگونه اسمت را بنويسم ؟وقتي اشك نمي گذارد. اسمت را به همراه ستاره مي نويسم چون مرا به ياد شبهاي تار عشق مي اندازد.بگو چگونه درك كنم لحظات عاشقي را؟بگو چگونه بعد از اين تحمل كنم لحظات تنهايي را؟ با نوشتن لحظات تنهايي گريه ام مي گيرد چه برسد به ........؟
دیدگاه  •   •   •  1390/10/15 - 20:55
محسن رضایی ناظمی
محسن رضایی ناظمی
پس از مرگ ، بر گورم بيا ، مبادا از گورستان خاموش شهر وحشت كني ، آنجا در زير خاك قلبي آرام خفته است ، آنجا چشماني در انتظار تو بيهوده نهفته است ، آنجا اشك واحساس با هم آميخته است ، پس از مرگ من اگر كسي را ديدي كه شبيه من بود مرا به ياد بياور ، اگر شمعي را ديدي به ياد من باش ، اگر ترانه اي سرودي كه زيبا و غم انگيز بود به ياد من آن را زمزمه كن ، آري زيبايم پس از [!] گورم بيا ، و علفهاي هرز را از گورم دور كن ، خاك سرد گورم را بر سينه ات بفشار كه قلب من تپش قلب تو را احساس خواهد كرد .
دیدگاه  •   •   •  1390/10/15 - 17:15
mohsen
mohsen
قلمراد می خواسته از همسایه شون نردبون قرض بگیره با خودش فکر می کنه ، میگه : الان اگه برم بگم نردبونتون رو بدین شاید همسایه بگه نردبون ما کوتاهه ، یا بگه نردبون ما شکسته ، یا بگه نردبون رو به یکی دیگه قرض دادیم. خلاصه می ره دم خونه همسایه در می زنه همسایه میاد دم در میگه : بله بفرمایید… قلمراد میگه : برو بابا شما هم با این نردبونتون !!!
دیدگاه  •   •   •  1390/10/15 - 01:11
+1
mahdi
mahdi
آیا کسی هست مرا یاری کند {-48-}{-23-}{-23-}{-50-}{-50-}{-7-}{-7-}{-7-}{-1-}{-1-}{-1-}
5 دیدگاه  •   •   •  1390/10/14 - 23:17
+1
رضا
رضا
شـوری سرا پا کن مرا شیـدای شیـدا کن مرا بغضِ گلـویم را ببین عقــده دل وا کن مرا از نوشِ خود نوشم بده شیـرین و عذرا کن مرا مجنون ترا زمجنون بشـو لیـــلای لیـــلا کن مرا زیبـای زیبـا می شوم از نو تماشا کن مرا همچون کویر خسته ام ســرشارِ دریا کن مرا
1 دیدگاه  •   •   •  1390/10/14 - 10:23
+1
zahra
zahra
مراحل چهارگانه تحقیق در ایران: Ctrl+A Ctrl+C Ctrl+V Ctrl+P
1 دیدگاه  •   •   •  1390/10/14 - 10:08
+5
ebrahim
ebrahim
خانم روسی و یک آقای آمریکایی با هم ازدواج کردند و زندگی شادی را در سانفرانسیسکو آغاز کردند .طفلکی خانم ، زبان انگلیسی بلد نبود اما می توانست با شوهرش ارتباط برقرار کند. یک روز او برای خرید ران مرغ به مغازه رفت.اما نمی دانست ران مرغ به زبان انگلیسی چه می شود . برای همین اول دست هایش را از دو طرف مانند بال مرغ بالا و پایین کرد و صدای مرغ درآورد. بعد پایش را بالا آورد و با انگشت ران...ش را به قصاب نشان داد . قصاب متوجه منظور او شد و به او ران مرغ داد. روز بعد او می خواست سینه مرغ بخرد. بازهم او نمی دانست که سینه مرغ به انگلیسی چه می شود. دوباره با دست هایش مانند مرغ بال بال زد و صدای مرغ درآورد. بعد دگمه های پالتو اش را باز کرد و به سینه خودش اشاره کرد . قصاب متوجه منظور او شد و به او سینه مرغ داد. روز سوم خانم ، طفلک می خواست سوسیس بخرد. او نتوانست راهی پیدا کند تا این یکی را به فروشنده نشان بدهد. این بود که شوهرش را به همراه خودش به فروشگاه برد!!! حدس زدید چکار کرد؟ . . . . . . . . . خیلی منحرفید! حواستون کجاست ؟ شوهرش انگلیسی صحبت می کرد
1 دیدگاه  •   •   •  1390/10/14 - 02:31
+1
mina
mina
مرا اينگونه باور كن ، كمي تنها كمي بي كس ، كمي از يادها رفته ، خدا هم ترك ما كرده ، خدا ديگر كجا رفته ؟ نميدانم مرا آيا گناهي هست ؟ كه شايد هم به جرم آن ؛ غريبي و جدايي هست ؟
دیدگاه  •   •   •  1390/10/13 - 02:16
+1

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ