یافتن پست: #مرا

xroyal54
xroyal54
در روزگــــــار های قدیــــــم جزیـــــــــــــره ای دور افتاده بود که
همه ی احـــــــساسات در آن زندگـــــــــی می کردند.
شـــــادی، غــــــم، دانــــــش، عــشــــــق و باقی احـــــساسات.
روزی به همه ی آنها اعلام شد که جزیره در حالِ غرق شدن است!!
بـنــــابـــرایـــــن هریــــک شــروع به تعــمـــیر قایــقـهایشان کردند.

امـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا..
اما عشـــق تصمیم گرفت که تا لحظه ی آخـــر در جزیره بماند!
زمانیکه دیگر چیزی از جزیره روی آب نمانده بود، عشق تصمیم گرفت تا
برای نجــــــــات خــــود از دیـــــــــــــگران کـــمــکـــــ بخواهد.
در همین حال او از ثروت که با کشتی باشکوهش در حال گذشتن از آنجا بود
کــــــــــــمــــــکــــــــــــــــــــ خواســـتـــــــــــ !!

" ثروت، مرا هم با خود می بری؟؟؟!! "
ثروت جواب داد: نه نمی توانم! مقدار زیادی طلا و نقره در این قایق هست،
که من دیگر جایی برای تو ندارم.
عشق تصمیم گرفت از غرور که با قایقی زیبا در حال رد شدن از جزیره بود کمک بخواهد!

" غرور، لطفا به من کمک کن! "
" نمی توانم عشق! تو خیس شده ای و ممکن است قایقم را خراب کنی! "
پس عشق از غم که در همان نزدیکی بود کمک خواست!

" غم، لطفا مرا با خود ببر! "
" آه عشق؛ آن قدر ناراحتم که دلم می خواهد تنها باشم! "
شادی هم از کنار عشق گذشت اما آنچنان غرق در خوشحالی بود که
اصلا متوجه عشق نشد!

ناگهان صدایی شنید:
" بیا اینجا عشق! من تو را با خود می برم! "
صدای یک بزرگتر بود؛

عشق آن قدر خوشحال شد که فراموش کرد اسم ناجی خود را بپرسد!
هنگامی که به خشکی رسیدند، ناجی به راه خود رفت!
عشق که تازه متوجه شده بود که چقدر به ناجی خود مدیون است،
از دانش که او هم از عشق بزرگتر بود پرسید:

" چه کسی به من کمک کرد؟؟؟ "
دانش جواب داد: " او زمان بود! "
" زمان؟؟!!! اما چرا به من کمک کرد؟؟؟!! "
دانش لبخندی زد و با دانایی جواب داد:
" چون تنها زمان بزرگی عشق را درک می کند! "
دیدگاه  •   •   •  1392/07/17 - 20:53
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



رفتی ؟ بی خداحافظی؟ فکر دلم نبودی که بی تو عذاب میکشد؟
فکر من نبودی که بی تو زندگی برایم جهنم می شود؟
مگر یادت نیست حرفهای روز آشنایی مان را؟
مگر قول ندادی همیشه با من بمانی و مرا تنها نگذاری؟
این بود صداقتت ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تووووف به این روزگار....




دیدگاه  •   •   •  1392/07/16 - 21:24
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



شیشه نازک احساس مرا دست نزن .....
چندشم می شود از لکه انگشت دروغ.....
ان که می گفت که احساس مرا می فهمد.....
کو کجا رفته پس که احساس مرا خوب فروخت!!!!!




دیدگاه  •   •   •  1392/07/16 - 20:22
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
███████████████████████████████████
خدا که شدی و از من گذر کردی ...

خیالم راحت می شود

جای پای تو، مرا

و همه هستی مرا

تقدیس می کند!
███████████████████████████████████
دیدگاه  •   •   •  1392/07/16 - 19:32
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥




اگر "ختم" روزگار هم باشی....در مراسم "ختم" خود حضور نخواهی داشت.




دیدگاه  •   •   •  1392/07/15 - 21:26
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥



مادر

=======

تو مرا درک نمی کردی
و من

میخندیدم و می گریستم

به باور های تو

اگر مرا نبخشی

عذابم را بیشتر خواهی کرد

مانند تمام سالهای در جمع، تنهایی

حال که میخواهی بغلم کنی

دست هایت تواناییش را ندارند

و سِرُم تو به سوگ این ناتوانی قطره قطره اشک می ریزد

دوست داشتنت چه دشوار است

مادرم....
(کارگر مبارز)





دیدگاه  •   •   •  1392/07/15 - 21:14
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
فقط برای یک بار !

مرا در افسون مبهم یک دروغ …

شناور کن !

سر به گوش من بگذار ..!

و آرام بگو :دوستت دارم….!
دیدگاه  •   •   •  1392/07/15 - 19:43
+4
saeed
saeed
شبی خواب دیدم با خدا دارم کنار ساحل قدم میزنم رد پای هر دو ی ما کنار ساحل بود وقتی برکشتم به گذشته نگاه کردم دیدم  در موقع سختی تنها یک ردپا کنار ساحل است
پس رو به خدا گله کردم و گفتم:خدایا چرا موقع سختی  مرا تنها گذاشتی؟ خدا لبخندی زد و گفت:فرزندم در ان موقع تو بر دوش من بودی
دیدگاه  •   •   •  1392/07/15 - 09:51
+6
saeed
saeed
اگر اسم ما مراد هم بود الان زندگی بر وفق هوشنگ بود....
دیدگاه  •   •   •  1392/07/15 - 08:46
+2
ناظم سایت
ناظم سایت
از دوستان که تازه به سایت پیوستن:

لطفا يک تصوير کاربري مناسب براي پروفايل خود انتخاب نماييد
تمامي کاربران فعال موظف به انتخاب تصوير کاربري ميباشند
اکانت کاربران فاقد تصوير بزودي حذف خواهد شد
براي انتخاب تصوير کاربري به آدرس [لینک] مراجعه نماييد

دیدگاه  •   •   •  1392/07/15 - 03:08
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ