یافتن پست: #مرد

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ریاضیات عشقولانه

مرد باهوش + زن باهوش = عشقولانه
مرد باهوش + زن خنگ = روابط نامشروع
مرد خنگ + زن باهوش = ازدواج
مرد خنگ + زن خنگ = حاملگی
دیدگاه  •   •   •  1392/08/2 - 23:11
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
زندگی تجربه است، تجربه یِ تنهایی،
ما همانیم که بر نقش زمین حیرانیم.
یا همانی که در کاسه یِ آب
لبِ تنهاییِ شب
پسِ دیوار سکوت
از دهانِ دلِ تنهایی ماه، خود را می بینیم
و به توفیق خزان
غمِ آفت زده ای از درختِ تکِ خشکیده یِ خود می چینیم.
زندگی تجربه است، تجربه یِ تنهایی.
گاه به الطافِ بهار گل ها می رویند
گاه به دندانِ زمستانیِ باد ریشه ها می پوسند.
زندگی تجربه یِ توامانِ قله و طوفان است
دره و دریاهاست،
زندگی تجربه یِ آدمیانِ تنهاست،
زندگی داستانِ پیرمرد و دریاست...
دیدگاه  •   •   •  1392/08/2 - 22:03
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
چیزی که مایکِل جکسون میخوند:
All I wanna say is that they don't really care about us
و چیزی که مردم غیور ایران میخونن:
Ana wana sey dat dere bere gere baras :|
دیدگاه  •   •   •  1392/08/2 - 20:02
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یک مرد موفق مردیه که درآمدش بیشترازمبلغی باشه که زنش خرج میکنه؛ یک زن موفق هم زنیه که بتونه یه همچین مردی روپیداکنه...! :-
دیدگاه  •   •   •  1392/08/2 - 19:54
+3
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
سلام روزگار... چه میکنی با نامردی مردمان..
من هم ..اگر بگذارند ...
دارم خرده های دلم را...
چسب میزنم... راستی این دل ...
دل می شود
آخرین ویرایش توسط moricarlo در [1392/08/2 - 03:14]
دیدگاه  •   •   •  1392/08/2 - 03:13
+10
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
در CARLO
غضنفر داشت می مرد، به زنش گفت بعد از من فقط با مش قربون

میتونی ازدواج کنی!

زنش گفت : چرا؟

غضنفر : چند سال پیش، یه خر پیر داشت به من انداخت، می

خواهم تلافی کنم !!!! :))
دیدگاه  •   •   •  1392/08/2 - 02:55
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

بعد از مردنم سرم را جدا کنید و بگذارین روی شانه ام ; شانه ای که سر میخواست ،
سری که شانه میخواست ! هر دو را برسانید به آرزوهایشان

دیدگاه  •   •   •  1392/08/1 - 16:51
+5
ehsan mohammadi
ehsan mohammadi
توی یه پارک تو سیدنی استرالیا دو مجسمه بودند یک زن و یک مرد.
این دو مجسمه سالهای سال های سال روبرو هم با فاصله کمی
ایستاده بودند و در چشم های هم خیره بودند و لبخند میزدند.
یه روز صبح یک فرشته پیش آنها آمد و گفت چون شما دو مجسمه
خوبی بودبد من بزرگترین آرزو شما را برآورده خواهم کرد.من شما
را به مدت 30 دقیقه تبدیل به انسان خواهم کرد و شما کار خود را
انجام دهید.
دو مجسمه تبدیل به انسان شدن و با لبخندی به پشت درختان و
بوته ها دویدن که پشت آنها چند کبوتر بودند.فرشته زمانی که صدای
خنده های دو فرشته را میشنید بسیار خوشحال میشد.
15دقیقه گذشت و دو مسجمه از پشت بوته ها بیرون آمدند
فرشته نگاهی به ساعت کرد و گفت هنوز 15 دقیقه از وقت شما
باقی مانده نمیخواهید ادامه دهید؟
مسجمه مرد با نگاه شیطنت آمیزی به مجسمه زن نگاه کرد و گفت:
میخواهی یک بار دیگر این کار لذت بخش را انجام دهیم؟
مسجسمه زن نگاهی کرد و گفت:
باشه اما این بار تو کبوتر نگه دار من برینم رو سرش!!!!
نکترو گرفتی لایک بززززززن
دیدگاه  •   •   •  1392/08/1 - 12:38
+3
*elnaz* *
*elnaz* *

تو چه گفتی سهراب؟؟


 


قایقی خواهم ساخت با کدام عمر دراز؟


 


نو ح ما اگر کشتی ساخت عمر خود را گذراند،سالیان طول کشید عاقبت اما ساخت


 


پس بگو ای سهراب شعر نو خواهم ساخت بی خیال قایق!یا که گفته بودی تا


 


شقاشق هست زندگی باید کرد!تا شقاشق هست حسرتی باید خورد،تو ببخشم


 


سهراب که اگر از شعرت انتقادی کردم بخدا دلگیرم از تمام دنیا از خیال و رویا من


 


جوانی پیرم،زندگی رویا نیست،زندگی پر درد است،زندگی نامرد است...


دیدگاه  •   •   •  1392/07/30 - 19:43
+7
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺣﻮﺻﻠﻢ ﺳﺮ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﺑﻪ ﯾﻪ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﻧﺎ ﺷﻨﺎﺱ ﺍﺱ ﺩﺍﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ :ﻣﻦ ﺟﺴﺪﻭ ﻣﯿﺎﺭﻡ ﻫﻤﻮﻧﺠﺎ ﭘﻮﻟﻮ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ.
ﻫﯿﭽﯽ ﻃﺮﻑ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ ﻗﺮﺍﺭﻣﻮﻥ ﻋﻮﺽ ﺷﺪ
ﺩﻓﻨﺶ ﮐﻦ. ﻓﻘﻂ ﺩﺳﺘﺸﻮ ﻗﻄﻊ ﮐﻦ ﺑﯿﺎﺭ ﺑﺮﺍﻡ ﺗﺎﻣﻄﻤﻌﻦ ﺑﺸﻢ ﮐﺸﺘﯿﺶ :|
ﺗﺮﺳﯿﺪﻡ ﮔﻮﺷﯿﻢ ﺭﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻡ
ﻣﺮﺩﻡ ﺭﻭﺍﻧﯽ ﺷﺪﻧﺎ
دیدگاه  •   •   •  1392/07/30 - 19:35
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ