اشکها را ریخته ام...غصه ها را خورده ام...
نبودنها را شمرده ام...
این روزها که میگذرد خالی ام...
خالی از خشم،نفرت،دلتنگی ...و حتی از عشق...
خالی ام از احساس...
می خواند و می نوشت :
« .... من خواب نیستم !
خاموش اگر نشستم، مرداب نیستم
روزی که برخروشم و زنجیر بگسلم؛
روشن شود که آتشم و آب نیستم! »
« .... من خواب نیستم !
خاموش اگر نشستم، مرداب نیستم
روزی که برخروشم و زنجیر بگسلم؛
روشن شود که آتشم و آب نیستم! »
(نجیب زاده)
خدامونو صدا کنیم
که آسمون بباره
فراوونی بیاره
ازش بخوایم برامون، سنگ تموم بذاره
راه های بسته وا شه
هیچ کی غریب نباشه
صورت و شکل هیچ کس، مردم فریب نباشه
شفا بده مریض رو
خط بزنه ستیز رو
رو هیچ دیوار و بومی، نخونه جغد شومی
دعا کنیم رها شن، اونا که توی بندن
از بس نباشه نا اهل، زندونارو ببندن
خودش میدونه داره، هرکسی آرزویی
این باشه آرزومون، نریزه آبرویی
سیاه و سفید یه رنگ بشه
زشتی هامون قشنگ بشه
کویرها آباد بشن
اسیر ها آزاد بشن ....
عمر گران مايه را چگونه گذاريد ؟
هرچه به عالم بود اگر به کف آريد
هيچ نداريد اگر که عشق نداريد
واي شما دل به عشق اگر نسپاريد
گر به ثريا رسيد هيچ نيرزيد
عشق بورزيد
دوست بداريد
(فریدون [!])
هیچ گاه چشمهاي کهربايي تو را در انحصار قطره هاي اشک نبينم
دعا مي کنم که لبانت را فقط درغنچهاي لبخند ببينم
دعا مي کنم دستانت که وسعت آسمان و پاکي دريا
و بوي بهار را داردهميشه از حرارت عشق گرم باشد
من برايت دعا مي کنم که گلهاي وجود نازنينت
هيچ گاه پژمرده نشوند براي شاپرکهاي باغچه خانه ات
دعا مي کنم که بالهايشان هرگز محتاج مرهم نباشند
من براي خورشيد آسمان زندگيت دعا مي کنم که هيچ گاه غروب نکند
من برات دعا می کنم که...!؟
کاش میشد بنویسم بزنم بر در باغ
که من از این همه دیوار بدم می آید
دوست دارم به ملاقات سپیدار روم
ولی از مرد تبر دار بدم می آید
ای صبا بگذر و از من به تبر دار بگو
که از این کار تو بسیار بدم می آید...
(محمد سلمانی)