یافتن پست: #مرد

Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

دلم از نرگس بیمار تو  بیمارتر است
چاره کن  دردکسی کز همه ناچارتر است
من بدین طالع برگشته چه خواهم کردن
که زمژگان سیاه تونگون سارتر است
گر توام وعده ی دیدار ندادی امشب
پس چرا دیده ی من از همه بیدارتر است
هر گرفتار که در بند تو می نالد زار می برد
حسرت صیدی که گرفتار تر است
عقل پرسید که دشوارتراز مردن چیست
عشق فرمود فراق از همه دشوارتر است

دیدگاه  •   •   •  1392/06/9 - 21:50
+5
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

در جهان قصه کوتاهی دیوار مخور
حسرت کاخ رفیقو زر بسیار مخور
گردش چرخ نگردد به مراددل کس
غم بی مهری مردم بی عار مخور

دیدگاه  •   •   •  1392/06/9 - 21:40
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
كسی سر بر نیارد كرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید ، نتواند
كه ره تاریك و لغزان است
وگر دست محبت سوی كسی یازی
به اكراه آورد دست از بغل بیرون
كه سرما سخت سوزان است
نفس ، كز گرمگاه سینه می آید برون ، ابری شود تاریك
چو دیدار ایستد در پیش چشمانت
نفس كاین است ، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیك ؟
مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چركین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آی
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای

منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم
منم من، سنگ تیپاخورده ی رنجور
منم ، دشنام پس آفرینش ، نغمه ی ناجور
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در، بگشای ، دلتنگم
حریفا ! میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد

تگرگی نیست، مرگی نیست
صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است

من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را كنار جام بگذارم
چه می گویی كه بیگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
فریبت می دهد ، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست

حریفا ! گوش سرما برده است این ، یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان ، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود ، پنهان است
حریفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز یكسان است

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ، دستها پنهان
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگین
درختان اسكلتهای بلور آجین
زمین دلمرده ، سقف آسمان كوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است
دیدگاه  •   •   •  1392/06/9 - 21:28
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
برفها آب شده بودند و دیگر خبری از سرمای زمستان نبود. فصل یخبندان تمام شده بود و کم کم اهالی دهکده شیوانا می توانستند از خانه هایشان بیرون بیایند و در مزارع به کشت وزرع بپردازند. همه از گرمای خورشید بهاری حظ می کردند و از سبزی و طراوت گیاهان لذت می بردند ...

در آن روز، شیوانا همراه یکی از شاگردان از مزرعه عبور می کرد. پیرمردی را دید که نوه هایش را دور خود جمع کرده و برای آنها در مورد سرمای شدید زمستان و زندانی بودن در خانه و منتظر آفتاب نشستن صحبت میکند.

شیوانا لختی ایستاد و حرفهای پیرمرد را گوش کرد و سپس او را کنار کشید و گفت:"اکنون که بهار است و این بچه ها در حال لذت بردن از آفتاب ملایم و نسیم دلنواز بهار هستند، بهتر است روایت یخ و سرما را برای آنها نقل نکنی! خاطرات زمستان، خوب یا بد، مال زمستان است. آنها را به بهار نیاور! با این حرف تو بچه ها نه تنها بهار را دوست نخواهند داشت بلکه از زمستان هم بیشتر خواهند ترسید و در نتیجه زمستان سال بعد، قبل از آمدن یخبندان همه این بچه ها از وحشت تسلیم سرما خواهند شد.

به جای صحبت از بدبختی های ایام سرما، به این بچه ها یاد بده از این زیبایی و طراوتی که هم اکنون اطرافشان است لذت ببرند. بگذار خاطره بهار در خاطر آنها ماندگار شود و برایشان آنقدر شیرین و جذاب بماند که در سردترین زمستان های آینده، امید به بهاری دلنواز، آنها را تسلیم نکند. پیرمرد اعتراض کرد و گفت :"اما زمستان سختی بود"

شیوانا با لبخند گفت:"ولی اکنون بهار است. آن زمستان سخت حق ندارد بهار را از ما بگیرد. تو با کشیدن خاطرات زمستان به بهار، داری بهار را نیز قربانی می کنی! زمستان را در فصل خودش رها کن!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/9 - 21:25
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
کاربرد فعل "مردن" در ایران ؛
برو بمیر = برو گمشو
بمیرم برات = خیلی دلم برایت می سوزد
می میرم برات = عاشقتم
می مردی اگه ...؟ = چرا کار را انجام ندادی؟
مردی ؟ = چرا پاسخ نمی دهی ؟
نمردیم و ... = بالاخره اتفاق افتاد
مردیم تا ... = صبرمان تمام شد
مرده = بی حال
مردنی = [!] ای و لاغر
مردم = خسته شدم
من بمیرم !؟ = راست می گویی !؟
دیدگاه  •   •   •  1392/06/9 - 18:15
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی...
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.
دیدگاه  •   •   •  1392/06/9 - 18:09
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﯼ!
ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺗﺮ ﺍﺯ ﻗﺒﻞ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﯽ ﺑﺎﻓﯽ!
ﺯﯾﺮﮐﺎﻧﻪ ﺗﺮ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﯽ ﺯﻧﯽ ﻭ ﺩﻟﺒﺮﺍﻧﻪ ﺗﺮ ﻧﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﯽ !
ﺍﻣــــــــــــــــــــــــــــــــــــﺎ!!!
ﻧﺎﺯﻧﯿﻦ!
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻨﺖ ﺩﻟﻢ ﻣﺮﺩ!
ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﻭﻗﺖ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻐﺰﻡ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ ﻧﻪ
ﺩﻟﻢ!
ﭘﺲ ﻟﻮﻧﺪ ﻭ ﺩﻟﺒﺮﺍﻧﻪ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ!
ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻭ ﺻﺎﺩﻗﺎﻧﻪ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﯿﺎﯾﯽ!
ﻣﻦ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺘﻢ .
دیدگاه  •   •   •  1392/06/9 - 17:21
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اگر میخواهید جذاب ترین داماد سال شوید موارد زیر را ب خاطر بسپارید:
.
.
.



.
.
.
.
.
.
.
آخه کی ب تو دختر میده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بدبخت چ با ذوق و شوقم اومد پایین...



این نگاهت چ معنی داره الان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آهان لایک نمیکنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
واه واه واه چ عقده ایین مردم!!!!!!!!!!!!!!!!!!والا.)))))))))))))
دیدگاه  •   •   •  1392/06/9 - 17:00
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یک شبی مجنون نمازش را شکست بی وضو در کوچه ی لیلا نشست...
عشق آن شب مست مستش کرده بود فارغ از جام الستش کرده بود...
گفت : یا رب از چه خارم کرده ای بر صلیب عشق دارم کرده ای...
خسته ام زین عشق دلخونم مکن من که مجنونم مجنونم مکن...
مرد این بازیچه دیگر نیستم این تو این لیلای تو من نیستم...
گفت: ای دیوانه لیلایت منم در رگ پنهون و پیدایت منم...
سالها با جوره لیلا ساختی من کنارت بودمو نشناختی....
دیدگاه  •   •   •  1392/06/9 - 15:46
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
روی صحبتم با شماست آقا پسر!
چرا فکر می کنی چون پسری باید همیشه ناز بخری؟ همیشه باید منت کشی کنی؟!
عزیز من! یاد بگیر که دنیا دست توئه!
یاد بگیر که به خاطر یه دختر اون غرور لعنتیت رو زیر پا نذاری!
عاشق کی داری میشی؟! عاشق یکی که هنوز نمیدونه واسه چی تورو دوست داره؟
بخاطر مرد بودنت؟ یا بخاطر برطرف کردن نیازهای خودش؟!
به خاطر این که از مرد؛ نامرد مارک دار میسازه؟
کجا نوشته که باید ظاهرت رو به خاطر حرف یک دختر عوض کنی؟
اونم بر طبق میل اون!
خودت باش!! مرد باش، و افتخار کن که مردی
همین!!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/9 - 12:17
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ