وقتی شبانگاه به درون سرچشمه های آب غوطه ور میگردد دهکده ام در میان فام هایی گنگ ناپدید میشود. از دور دست ها بخاطر میآورم غور غور قورباغه ها را نور ماه را، گریه های غمناک جیرجیرک را. زمین ها ناقوس های کلیسای وسپر را میبلعند اما من از صدای آن ناقوس ها مرده ام. ای غریبه، از بازگشت محبت آمیزم از کوهستان ها نترس من روح ِ عشق هستم از سواحل دریاهای دور دست به خانه بازگشته ام.
من پشیمانم از آن عشق که پستم می کرد
بر زبانهای شما دست به دستم می کرد
مثل احساس کسی سنگ شدم ای مردم
تازه با فاصله همرنگ شدم ای مردم
یک نفر میوه احساس مرا چیدو گذشت
گریه ی نیمه شب روح مرا دیدو گذشت
یک نفر گریه ی عاشق شدنم را خندید
لحظه ناب شقایق شدنم را خندید
من از آن عشق که می مرد حکایت کردم
به خدایی که تو را برد شکایت کردم
باز کن پنجره ها را ای دوست هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت برگ ها پژمردند تشنگی با جگر خاک چه کرد
هیچ یادت هست توی تاریکی شب های بلند سیلی سرما با تاک چه کرد
با سرو سینه گلهای سپید نیمه شب باد غضبناک چه کرد
خداوند زمین را آفرید و گفت :
به به چه زیباست.سپس مرد را آفرید و گفت : جانمی این دیگه آخرشه !
و بعد هم زن را آفرید و با کمی اخم گفت : اشکالی نداره آرایش میکنه !!!