در اين شهر صداي پاي مردمي است، که همچنان که تو را مي بوسند طناب دارت را مي بافند ، مردمي که صادقانه دروغ مي گويند، و خالصانه به تو خيانت مي کنند، در اين شهر هر چه تنهاتر با شي پيروزتري...
اینجا سرزمین واژه های وارونه است:
جایی که گنج, "جنگ" می شود
درمان, "نامرد" می شود
قهقه , "هق هق" می شود
اما دزد همان "دزد" است
... درد همان "درد"
و گرگ همان گرگ...
یه نفر برای بازدید میره به یه بیمارستان روانی . اول مردی رو میبینه که یه گوشه ای نشسته، غم از چهرش میباره، به دیوار تکیه داده و هرچند دقیقه آروم سرشو به دیوار میزنه و با هر ضربه ای، زیر لب میگه: لیلا… لیلا… لیلا…
مرد بازدیدکننده میپرسه این آدم چشه؟ میگن یه دختری رو میخواسته به اسم "لیلا" که بهش ندادن، اینم به این روز افتاده…
مرد و همراهاش به طبقه بالا میرن. مردی رو میبینه که توی یه جایی شبیه به قفس به غل و زنجیر بستنش و در حالیکه سعی
میکنه زنجیرها رو پاره کنه، با خشم و غضب فریاد میزنه: لیلا…
مردم اغلب بی انصاف،بی منطق وخودمحورند ولی آنان را ببخش:اگرمهربان باشی تورا به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند ولی مهربان باش:اگرشریف و درستکار باشی فریبت می دهند ولی شریف ودرستکار باش.نیکیهای تومیان تو وخداوند است نه تو ومردم..."