ALI SHABAN
داستان خدا.:: دیدگاه رو بخونید::.
ronak
همه مرده اند... دوستی می گفت خیلی سال پیش که دانشجو بودم، بعضی از اساتید عادت به حضور و غیاب داشتند تعدادی هم برای محکم کاری دو بار این کار را انجام میدادند، ابتدا و انتهای کلاس ، که مجبور باشی تمام ساعت را سر کلاس بنشینی. هم رشته ای داشتم که شیفته ی یکی از دختران هم دوره اش بود. هر وقت این خانم سر کلاس حاضربود، حتی اگر نصف کلاس غایب بودند، جناب مجنون می گفت: استاد همه حاضرند! و بالعکس، اگر تنها غایب کلاس این خانم بود و بس، می گفت: استاد امروز همه غایبند، هیچ کس نیامده! در اواخر دوران تحصیل ازدواج کردند و دورادور می شنیدم که بسیار خوب و خوش هستند. امروز خبردار شدم که آگهی ترحیم بانو را با این مضمون چاپ کرده است: هیچ کس زنده نیست ... همه مردند
mina_z
فك ميكني راننده زن بوده ،یا مرد بوده
عسل ایرانی
به علت گرانی سکه ،غیورمردان بانک مرکزی اعلام کردند:
کارت های آفرین و صد آفرین جهت عروسی ها ،
تولد ها و انواع جشن ها ، چاپ خواهند کرد ..!
aB'Bas S
دعاي آخرماه صفر: (سبحان الله يا فارج الهمّ و يا كاشف الغم فرّ ج همي وغمی و يسرّ أمري و أرحم ضعفي وقلة حيلتي وأرزقني من حيث لا أحتسب يارب العالمين) حضرت محمد(ص): هركس مردم را ازاين دعا باخبركند در گرفتاریش گشايش پيداميكند. التماس دعا
عسل ایرانی
طلا را به وسيله آتش......زن را به وسيله طلا ........و مرد را به وسيله زن امتحان کنيد.
فيثاغورث
sasan pool
این آهنگ داستان حال و روز من هست.واقعا به شاعرش تبریک میگم.از وقتی که شنیدم همینجوری دارم گریه میکنم.و حسرت می خورم.این سایت فایل صوتیشو قبول نمی کنه.نمیدونم چرا ولی متن شعرش در دید گاه براتون میزارم.
حمید
لبي سرد و دلي افسرده داريم به سر افكار تيپا خورده داريم رسد پايان پاييز و از آغاز هزاران جوجه ي نشمرده داريم
حمید
مردي تصميم گرفت همه گرفتاريهايش را به دريا بسپارد اما هر كاري كرد زنش سوار قايق نشد!
مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت. در حال کار، گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت. آنها به موضوع «خدا» رسیدند؛
1390/11/5 - 01:35آرایشگر گفت: “من باور نمیکنم خدا وجود داشته باشد.”
مشتری پرسید: “چرا؟”
آرایشگر گفت: “کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد. اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض میشدند؟ بچههای بیسرپرست پیدا میشدند؟ این همه درد و رنج وجود داشت؟ نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه دهد این چیزها وجود داشته باشد.”
مشتری لحظه ای فکر کرد، اما جوابی نداد؛ چون نمیخواست جروبحث کند.
آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت. در خیابان مردی را دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده..
مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: “به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.”
آرایشگر با تعجب گفت: “چرا چنین حرفی می زنی؟ من اینجا هستم، همین الان موهای تو را کوتاه کردم!”
مشتری با اعتراض گفت: “نه! آرایشگرها وجود ندارند؛ چون اگر وجود داشتند، هیچ کس مثل مردی که آن بیرون است، با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمیشد.”
آرایشگر گفت: “نه بابا؛ آرایشگرها وجود دارند، موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمیکنند.”
مشتری تایید کرد: “دقیقاً! نکته همین است. خدا هم وجود دارد! فقط مردم به او مراجعه نمیکنند و دنبالش نمیگردند. برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد.”