sasan pool
امروز رفتم بیرون با ماشینم بودم خانوم وسط خیابون پارک کرده بود گفتم خانوم شرمنده ببخشید میری کنار من رد بشم.بعد اینجوری میکنه زودتر اون تن لشتو تکون بده.چقدر لات بود .البته به من میخورد چون من هم همچین با ادب نیستم خلاصه قیافه خیلی ترسناکی داشت از من وزنش بیشتر بود خدا رحم کرد بیشتر ناراحت نشد و گرنه من میکشت.بلا به دور.خدا به داد شوهرش برسه.من برای شوهرش آرزو صبر میکنم.حالا از اینجا رفتم پمپ بنزین طرف با سطل آشغال سفید آمده بنزین میزنه تو رو خدا نگاه کن ببین چه وضعی اولش فکر کردم دوربین مخفی هستش بعد دیدم نه ترک موتور شد و رفت توی اتوبان رسالت شروع کرد گازیدن و رفتن.به استقبال مرگ می رفت بنده خدا.
ebrahim
من در شهری زندگی می کنم که یکی از معروف ترین سمفونی های موزارت را روی دنده عقب وانت می گذارند! شهری که روانشناس هایش همه از همسرانشان طلاق گرفته اند! شهری که در جدول های روزنامه ها و مجله ها سوال این است : بی دینی 7حرفی( و جواب می شنود : سکولاری! ... شهری که می گویند مسلمان ساز و مسلمان دار است اما با هر نفس تهمت میزنند و غیبت می کنند و به قولی گوشت برادرمرده خود را با ولع می خورند . شهری که نظامی اش شهردار می شود ! مهندس برقش تاکسی دارد ! آدمها از دیدن پلیس می ترسند ! شهری که دل به دست آوردن سخت است و دل شکستن هنر می باشد ! شهری که زبانش "پارسی" است اما می گویند "فارسی" چون زبان عربها "پ" ندارد ! شهری که من دوست دارم هوای تو را داشته باشم ، و تو هوای من را ، اما نه به معنی حمایت! به این معنی که هیچ کدام نمی خواهیم در هوای خودمان نفس بکشیم . شهری که مرگ حق است و حق گرفتنی! شهری که برنده یعنی کسی که کمتر از بقیه می بازد ! شهری که کف اتوبانش دست انداز دارد ! شهری که همه فکر می کنند فقط خودشان می فهمند ! شهری که [!] آمریکا می گویند ولی آرزویشان این است که آمریکا را حداقل ی
رضا
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ نیست یاری كه مرا یاد كند دیده ام خیره به ره ماند و نداد نامه ای تا دل من شاد كند...................
Pedram
دنیا سه پیچ داره: تولد - رفاقت - مرگ سر پیچ دوم دیدمت... تا پیچ سوم هم باهاتم...
محمد حسین هذبی
مردی مقابل گل فروشی ایستاد. او میخواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود. وقتی از گل فروشی خارج شد٬ دختری را دید که در کنار درب نشسته بود و گریه میکرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید : دختر خوب چرا گریه میکنی؟ دختر گفت: میخواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است. مرد لب...خندی زد و گفت: با من بیا٬ من برای تو یک دسته گل خیلی قشنگ میخرم تا آن را به مادرت بدهی. وقتی از گل فروشی خارج میشدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود لبخندی حاکی از خوشحالی و رضایت بر لب داشت. مرد به دختر گفت: میخواهی تو را برسانم؟ دختر گفت: نه، تا قبر مادرم راهی نیست! مرد دیگرنمیتوانست چیزی بگوید٬ بغض گلویش را گرفت و دلش شکست. طاقت نیاورد٬ به گل فروشی برگشت٬ دسته گل را پس گرفت و ۲۰۰ کیلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست مادرش هدیه بدهد! شکسپیر میگوید: به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم میآوری، شاخه ای از آن را همین امروز به من هدیه کن!
fatemeh
زندگی گفت : که آخر چه بود حاصل من ؟ عشق فرمود : تا چه بگوید این دل من . عقل نالید : کجا حل شود این مشکل من ؟ مرگ فرمود : در این خانه ویرانه من !!!!
Pedram
به نام خدائي كه هستي را با مرگ ، دوستي را يك رنگ زندگي را با رنگ ، عشق را رنگارنگ ، رنگين كمان را هفت رنگ شاپرك را صد رنگ ، و مرا دلتنگ تو آفريد . . .
رضا
گذر عمر طی شد این عمر تو دانی به چه سان ؟ پوچ و بس تند چنان باد دمان همه تقصیر من است این و خودم می دانم که نکردم فکری.............
رضا
مرگ من روزی فرا خواهد رسید...............