بعد میام خونه میبینم عه دستم قطع شده
اینجـــآ زَمیـــن اَســـتــ
رَســمــِ آدمهــآیَشــ عَجیــبــ اَســتــ
اینجــآ گـُـم کــه بِشـَـوی
بـِـه جــآی اینــکه دُنبــآلتــ بِگـَـردَند
فرآموشـَـتــ می کُننـَـد
فَرهَنــگــِ لُغــتــِ اینجــآ چیــزی از
عِشــــــق و اِحســــــآس وغــُــــرور سـَـرَش نِمی شـَـوَد
زیــآد کــه خــوبــ بآشــی زیــآدی می شـَـوی
زیــآد کــه دَمِ دَســتــ بآشــی تِکــــــرآری می شـَـوی
زیــآد کــه بِخَنــدی بَرچَســبـِـ دیوآنـِـگی میخـُـوری
و زیــآد کــه اَشــکــ بِریــزی... عآشــِــــقی..!!
اینجــآ بآیــد
فـَـقـَــــــط ...
بــرآی دیگــرآن نَـفــَــــس بِکِشــی...!
مدتها بود که میخواستم رازی را که در سینه دارم به تو بگویم ، ولی نتوانستم . داشتم هنگامی که از کنارم میگذشتی این راز را در چشمان عاشقم بخوانی ، ولی تو با بی اعتنایی میگذشتی ، تا اینکه امروز قلم برداشتم تا از بی مهریت بنویسم . وقتی قلم را از روی کاغذ برداشتم دیدم نوشته ام دوستت دارم .
من که از اینجا نمی روم …
تو هم که هیچوقت نمی آیی …
میخواهم بدهم درهای بی دستگیره بسازند برای این خانه