saman
آه عزیزکم ...
چه عشوه های دست نخورده ای
برایت نگه داشته ام ...!
parisa
دروغ می گفت........
دیگری را دوست می داشت...
بارها از او پرسیدم دوستم داری می گفت:آری
آخر از پای شکیبایی افتادم گفتم راستش را بگو هرچند هم که سخت باشد تو را خواهم بخشید...
آیا پای یکی دیگر در میان است؟
کمی چرب زبانی کرد و در آخر گفت: آری
گفتم تو سال ها به من دروغ گفتی این بار من به تو دروغ می گویم:
تورا هیچ وقت نخواهم بخشید