پرواز عقاب تیز پر ، در آن اوج آسمان بلند، چشم نواز زمینیان است .
او را می بینند و به جایش باد غرور به
غبغب می اندازند .
گهگاه هم تشویقش میکنند.
بزرگی را ندارند...
همان کوچکیست که آن بالا می دیدند ...
و حالا او را به اتهام بزرگی ، سنگش می زنند .
نمی دانند پرنده های کوچک را حتی گذری به آن اوج نخواهد بود ....
می دانم روزی خواهی رفت و خواهیم سپرد به فراموشی باد
می دانم .
دانم که روزی همچو برگی زرد که پاییز را بهانه می کند زمین خواهم خورد.
آن زمان من و جغد دوستان دیرینه ای خواهیم بود و ترانه هایش برایم چه آشناست.
تو میگویی که تو را لیلی وار دوست میدارم اما میدانم که روزی مرا همچون گلی که از شاخه چیده ای بو خواهی کرد نگاهی گذرا به رخم و پرتم خواهی کرد به گوشه دیواری
آنجا که بن بست ترین جای دنیاست.
اما هرگز باور نخواهم داشت که تو در کنار من بمانی
و نمیدانم چرا؟
می دانم .
دانم که روزی همچو برگی زرد که پاییز را بهانه می کند زمین خواهم خورد.
آن زمان من و جغد دوستان دیرینه ای خواهیم بود و ترانه هایش برایم چه آشناست.
تو میگویی که تو را لیلی وار دوست میدارم اما میدانم که روزی مرا همچون گلی که از شاخه چیده ای بو خواهی کرد نگاهی گذرا به رخم و پرتم خواهی کرد به گوشه دیواری
آنجا که بن بست ترین جای دنیاست.
اما هرگز باور نخواهم داشت که تو در کنار من بمانی
و نمیدانم چرا؟
ما جدا مانده ايم از هم و اين،بي گمان سرنوشت خوبي نيست
بي تو دنيا بهشت هم كه شود، بي شك اصلا بهشت خوبي نيست
ماه ارديبهشت من امسال،گرچه بارانِ بسياري داشت،
حس تلخي ولي به من مي گفت:اصلا ارديبهشت خوبي نيست
اين كه ما فكر مي كنيم به هم،نيمي از راه عشق طي شده است
بازگشت از ميانه ي اين راه،منطقاً بازگشت خوبي نيست
مي شود نا اميد بود از عشق، از تو دلخور نمي شوم....اما
اين كه چيزي عوض نخواهد شد،حرف هاي درشت خوبي نيست
عشق حالا معطل من و تست،تو ولي دل سپرده اي به زمان،
عشق يك معجزه ست، باور كن،كه زمان لاك پشت خوبي نيست
رفته اي تا كه شعر خلق شود؟زندگي شعر نيست، باور كن
اين كه"ليلي"شوي تو، من "مجنون"، ابدا سرنوشت خوبي نيست
پيش از اينها نه،بعد از اين هم نه،عشق اكنون معطل من و تست
زنگ اين خانه را بزن، هستم، ما شدن سرگذشت خوبي نيست؟
بعد از این از تو دگر هیچ نخواهم
نه دُرودی نه پیامی نه نشانی
ره خود گیرم و ره بر تو گُشایم
ز آنکه دیگر تو نه آنی، تو نه آنی
[فروغ فرخزاد]
قرار است تو به ملاقات من بیایی
و اگر این راست باشد
باید چین های صورت معصومم را اتو
دشت پژمرده وغمگین آهوان چشمانم را رفو
وگیسوان برفی ام را با سرعت نور
زیر گرم ترین ظهر تابستان بلوچستان شرابی کنم
قرار است که تو به ملاقات من بیایی
و اگر این راست باشد
باید باطری نو برای سمعکم بگذارم
و یک عصای نامریی از جنس
گل حسرت در دست بگیرم
قرار است تو به ملاقات من بیایی
و اگر این راست باشد
باید به جبران کافه های نرفته
گیلاسهای بهم نخورده
بوسه های کال بر زمین افتاده
تو را حتی برای یک نفس از باقیمانده عمرم
صد زلیخا دیوانه شوم
قرار است تو به ملاقات من بیایی
و اگر این راست باشد
باید پیراهن سپیدم را که با خشم در دریا انداختم
از عروس ماهی ها پس بگیرم
سنگی که طاقت ضربه های تیشه را ندارد تندیسی زیبا نخواهد شد ، از زخم تیشه نترس که وجودت شایسته ی تندیس است .
که که پشت یر هم میشه یه فشح و من خوندمش
1392/05/28 - 17:42ولی من نخوندم
1392/05/28 - 17:46چون بلد نبودی
1392/05/28 - 17:49