یافتن پست: #نرفته

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
در من

کوچه هاییست که با تو …

سفر هاییست که با تو …

روزهایست که با تو …

شبهاییست که با تو …

عاشقانه هاییست که با تو …

نگشته ام

نرفته ام

سر نکرده ام

آرام نیافته ام

نگفته ام

می بینی چقدر با تو کار دارم ؟

زودتر بیا
دیدگاه  •   •   •  1392/06/6 - 17:41
+4
saman
saman
درون واژۀ این دل

اگرچه در ظاهر جز دو حرف کوچک نیست



هزار حرف و صداست



هزار آه نگفته



هزار راز نهفته



هزار راه نرفته



به ژرفناکی تاریخ



به وسع قدمت اجداد



خروش و ولوله برپاست



چه فکرهای نکرده



چه خواب های ندیده



چه رنگ های پریده



امیدهای بریده



درون واژۀ این دل



همین صراحی کوچک



چو آب در دل شیشه



عیان و ناپیداست.


دیدگاه  •   •   •  1392/06/6 - 15:33
+6
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi


موهای سپیــد ... خاطــرات انگشتان توست که از یاد گیسوانم نرفته ست!


دیدگاه  •   •   •  1392/06/6 - 12:08
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
تو سرنوشت من نبود جز غم و دل شکستگی
عمری گذشت و از دلم هنوز نرفته خستگی
از دست روز و روزگار خسته و دلگیر شدم
همین شده دلیل من که از زندگی سیر شدم!....
دیدگاه  •   •   •  1392/05/30 - 22:22
+1
saman
saman



قرار است تو به ملاقات من بیایی


و اگر این راست باشد


باید چین های صورت معصومم را اتو


دشت پژمرده وغمگین  آهوان چشمانم  را رفو


وگیسوان برفی ام را با سرعت نور


زیر گرم ترین ظهر تابستان بلوچستان شرابی کنم




قرار است که تو به ملاقات من بیایی


و اگر این راست باشد


باید  باطری نو برای سمعکم بگذارم


و یک عصای نامریی از جنس


گل حسرت در دست بگیرم


قرار است تو به ملاقات من بیایی


و اگر این راست باشد


 باید به جبران کافه های نرفته


 گیلاسهای بهم نخورده


بوسه های کال بر زمین افتاده


 تو را حتی برای  یک نفس از باقیمانده عمرم


  صد  زلیخا  دیوانه شوم


قرار است تو به ملاقات من بیایی


و اگر این راست باشد


باید پیراهن سپیدم را که با خشم در دریا انداختم


  از عروس ماهی ها پس بگیرم


دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 15:46
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

سلام ، حال همه ما خوب است ،
ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور ،

که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند
.
با این همه عمری اگر باقی بود ،
طوری از کنار زندگی می گذرم
که نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد نه این دل ناماندگار بی درمان !
تا یادم نرفته است بنویسم ، حوالی خوابهای ما سال پربارانی بود
.
می دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه بازنیامدن است
اما تو لااقل ،
حتی هر وهله ، گاهی ، هر از گاهی
ببین انعکاس تبسم رویا ، شبیه شمایل شقایق نیست !
راستی خبرت بدهم ؛ خواب دیده ام خانه ای خریده ام
بی پرده ، بی پنجره ، بی در ، بی دیوار . . . هی بخند !
بی پرده بگویمت ، فردا را به فال نیک خواهم گرفت
دارد همین لحضه یک فوج کبوتر سپید ،
از فراز کوچه ما می گذرد
باد بوی نامه های کسان من
می دهد
یادت می آید رفته بودی خبر از آرامش آسمان بیاوری ! ؟
نه ری را جان ! نامه ام باید کوتاه باشد ، ساده باشد ،
بی حرفی از ابهام و آینه ،
از نو برایت می نویسم
حال همه ما خوب است

امـــــا تـــــو بــــــاور مــــــکـــن ! ! !

دیدگاه  •   •   •  1392/05/28 - 00:53
+5
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥

طلسم شکست‌ناپذیری خانگی سرخ‌ها در هفته پنجم/ پرسپولیس ۷ - ملوان ۶




ادامه در دیدگاه




1 دیدگاه  •   •   •  1392/05/25 - 11:39
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
توی این شب های دلگیر توبیا پناه من باش
توی تنهایی شکستم بیا تکیه گاه من باش
دلم از غربت اینجا بی تو بدجوری گرفته
بیا میدونم که یادم هنوز از یادت نرفته
نذار اون نگاه آخر آخرین وداع ما شه
دل بده به خواهش من دستامون نذار جدا شه
دیدگاه  •   •   •  1392/05/24 - 17:08
+3
saman
saman
شبی یاد دارم که چشمم نخفت

 

شنیدم که پروانه با شمع گفت




که من عاشقم گر بسوزم رواست



تو را گریه و سوز باری چراست؟




بگفت ای هوادار مسکین من



برفت انگبین یار شیرین من




چو شیرینی از من بدر می‌رود



چو فرهادم آتش به سر می‌رود




همی گفت و هر لحظه سیلاب درد



فرو می‌دویدش به رخسار زرد




که ای مدعی عشق کار تو نیست



که نه صبر داری نه یارای ایست




تو بگریزی از پیش یک شعله خام



من استاده‌ام تا بسوزم تمام




تو را آتش عشق اگر پر بسوخت



مرا بین که از پای تا سر بسوخت




همه شب در این گفت و گو بود شمع



به دیدار او وقت اصحاب، جمع




نرفته ز شب همچنان بهره‌ای



که ناگه بکشتش پری چهره‌ای




همی گفت و می‌رفت دودش به سر



همین بود پایان عشق، ای پسر




ره این است اگر خواهی آموختن



به کشتن فرج یابی از سوختن




مکن گریه بر گور مقتول دوست



قل الحمدلله که مقبول اوست




اگر عاشقی سر مشوی از مرض



چو سعدی فرو شوی دست از غرض




فدائی ندارد ز مقصود چنگ



وگر بر سرش تیر بارند و سنگ




به دریا مرو گفتمت زینهار



وگر می‌روی تن به طوفان سپار!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/23 - 15:52
+2
saman
saman

دارد چشمی که نیست, تر می گردد
یک شب که نیامده, سحر می گردد
این نامه ننوشته اگر پست شود
مردی که نرفته است بر می گردد


[سید مهدی موسوی]

دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 11:49
+4
صفحات: 2 3 4 5 6 پست بیشتر

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ