یافتن پست: #نشست

maryam
maryam
كاش يكي بود كه وقتي ازم ميپرسيد چطوري ميشد بگم داغونم!
19 دیدگاه  •   •   •  1393/02/30 - 23:14
+2
maryam
maryam
خدانكنه اون روزي بياد كه به اس هاي شب بخير عشقت عادت كني
كه وقتي نداريش داغون شي
درست مثل الان من...
26 دیدگاه  •   •   •  1393/02/30 - 22:30
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یک روز استاد میخواست برنامه نویسی فلش درس بده... منم که حوصله این بچه بازیارو ندارم، رفتم یه فیلم باز کردم...
یهو دیدم موسم خودش تکون خورد و رفت فیلمو بست! فهمیدم که مهندسمون از یه اتاق دیگه داره کامپیوتر منو میبینه و کنترل میکنه.... دوباره فیلمو رو باز کردم... دیدم دوباره بست و رفت برنامه فلش رو باز کرد و قلموش رو انتخاب کرد و رو صفحه نوشت: فلش کار کن!
منم با یه رنگ دیگه زیرش نوشتم: دهنتو ببند!
بعدش سریع جامو با دوستم عوض کردم...
دوستمم که از همه جا بی خبر بود نشست جای من. بعدش یهو مهندس اومد تو کلاس و دوستمو برد بیرون...
دیدگاه  •   •   •  1393/02/30 - 21:44
+1
maryam
maryam


پشت این بـغض. . .

بیدی نشسته. . .

کــــه خیـــال میکرد. . .

بـــا این بـــادهــــا نمیلرزد. . 
دیدگاه  •   •   •  1393/02/29 - 15:54
+4
maryam
maryam
قهر که می کنید

 مراقب فاصله ها باشید: ) بعضی ها

همین حوالی 

منتظر جای خالی برای نشستن می گردند......
دیدگاه  •   •   •  1393/02/28 - 19:50
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥







آقو ما یه بار رفتیم دخترمونو از همون کودکی با مسئله حجاب آشنا کنیم دیدیم روسری رو سرش نمیکنه برا اینکه تشویق بشه ما هم یه روسری سرمون کردیم،یهو پسر همسایه در زد ما هم با عجله رفتیم درو وا کنیم یادمون رفت روسری رو ورداریم پسر همسایه چشمش که به ما افتاد یه دل نه صد دل عاشقمون شد ازمون خواستگاری کرد مام تو این عصر بی شوهری از موقعیت پیش اومده نهایت استفاده رو کردیم جواب بله دادیم مارو برد خونه مادرش که عروسش رو بهش نشون بده…

آقو مادرشوهرمون گفت برای اینکه عروس من شی باید این امتحانو بدی،این دوتا تخم مرغو بگیر باهاشون بیف استروگانوف درست کن! مام کم نیاوردیم 3روز تمام رو تخم مرغا نشستیم جوجه شدن،جوجه هارو بزرگ کردیم مرغ شدن رفتیم فروختیمشون باهاش مواد بیف استروگانوف خ[!]م درستش کردیم مادرشوهرمون اومد تست کرد دید نمکش کمه 4امتیاز ازمون کم کرد گفت نمیتونی عروس من شی نامزدمون نتونست این شکست عشقی رو تحمل کنه خودشو کشت خونواده ش رفتن بخاطر بازی با احساسات بچه شون از ما شکایت کردن 48سال رفتیم حبس…ها ها ها ها ها…راستی دخترمون هم 20سالش که شد رفت آمریکا مدل لباس شد! ینی از هر نظر داغونما داغون






دیدگاه  •   •   •  1393/02/27 - 19:29
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
غضنفر لب دریا نشسته بود ,هی می گفت ماشالا ماشالا، ازش پرسیدن چرا هی میگی ماشالا ؟ میگه : پسرم نیم ساعت رفته زیرآب هنوز بالا نیامده !: ) )
دیدگاه  •   •   •  1393/02/25 - 21:14
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
ب سلامتی اون پسری ک گوشه اتاق نشسته و
با کامپیوترش بازی میکنه و زیرلب میگه:
بهتر از بازی کردن با دل دختر مردمه...!!
.
.
.
مجموعه داستان های بارو نکردنی (^__^)
دیدگاه  •   •   •  1393/02/25 - 20:58
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یه بار رفته بودیم مهمونی...!!
یکی دوساعت که نشستیم یه دفعه دختر کوچیکه ی صاحب خونه گفت :
خاله...!!
شما کی میرین...؟؟!!
گفتم چی کار داری...؟؟!!
دختره : ما کیک داریم میخوایم وقتی شما رفتین بخوریم...!!
پی نوشت : بعد آن واقعه هنوز از سلامت آن دختر کوچک اطلاعی در دست نیست..!!<img src=(" title=":((" />
دیدگاه  •   •   •  1393/02/25 - 20:08
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥







زانو نزده ام
فقط نشسته ام
آخرنبودنت عجیب درد دارد






دیدگاه  •   •   •  1393/02/23 - 19:23
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ