maryam
كاش يكي بود كه وقتي ازم ميپرسيد چطوري ميشد بگم داغونم!
maryam
خدانكنه اون روزي بياد كه به اس هاي شب بخير عشقت عادت كني
كه وقتي نداريش داغون شي
درست مثل الان من...
♥ نگار ♥
یک روز استاد میخواست برنامه نویسی فلش درس بده... منم که حوصله این بچه بازیارو ندارم، رفتم یه فیلم باز کردم...
یهو دیدم موسم خودش تکون خورد و رفت فیلمو بست! فهمیدم که مهندسمون از یه اتاق دیگه داره کامپیوتر منو میبینه و کنترل میکنه.... دوباره فیلمو رو باز کردم... دیدم دوباره بست و رفت برنامه فلش رو باز کرد و قلموش رو انتخاب کرد و رو صفحه نوشت: فلش کار کن!
منم با یه رنگ دیگه زیرش نوشتم: دهنتو ببند!
بعدش سریع جامو با دوستم عوض کردم...
دوستمم که از همه جا بی خبر بود نشست جای من. بعدش یهو مهندس اومد تو کلاس و دوستمو برد بیرون...
♥ نگار ♥
ب سلامتی اون پسری ک گوشه اتاق نشسته و
با کامپیوترش بازی میکنه و زیرلب میگه:
بهتر از بازی کردن با دل دختر مردمه...!!
.
.
.
مجموعه داستان های بارو نکردنی (^__^)
دیگه خاک بر سریش نکن
1393/02/30 - 23:36