یافتن پست: #نشست

saman
saman
دریا - صبور و سنگین –

می خواند و می نوشت :


« ....  من خواب نیستم !


خاموش اگر نشستم، مرداب نیستم


روزی که برخروشم و زنجیر بگسلم؛


روشن شود که آتشم و آب نیستم! »

دیدگاه  •   •   •  1392/06/29 - 00:14
+3
saman
saman
می خواند و می نوشت :

« ....  من خواب نیستم !


خاموش اگر نشستم، مرداب نیستم


روزی که برخروشم و زنجیر بگسلم؛


روشن شود که آتشم و آب نیستم! »

(نجیب زاده)

دیدگاه  •   •   •  1392/06/28 - 21:27
+2
*elnaz* *
*elnaz* *
نفسهايم بي تو، بوي خاكستر سيگار پيرمردي رامي دهد كه به جواني ازدست رفته اش مي انديشد...! اما نه، انگار در نبودنت پيرتراز پيرمردي شده ام كه در زير سايه ي عصايش نشسته و با خدايش حرفها دارد.................................
دیدگاه  •   •   •  1392/06/28 - 14:21
+5
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥

ﺍﺯ ﭘﯿﮑﺎﻥ ۵۷ ﮐﻪ ﯾﮏ ﭘﺴﺮ 5 ﺳﺎﻟﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺳﺒﻘﺖ ﮔﺮﻓﺖ , ﻣﺎﺷﯿﻦِ ﺑﺎﺑﺎﯼ ﺍﻭﻥ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﻣﺎﺷﯿﻨﺎﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﺗﻨﺪﺗﺮ ﻣﯿﺮﻩ ...


گـــــاهی وقتا داشته های ما
آرزوی دیگـــــران است ...


دیدگاه  •   •   •  1392/06/27 - 21:15
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
تو هواپیما نشسته بودم ...
بغل دستیم بهم میگه:
من اصن هیچ اعتقادی به اسلام ندارم!
.
.
.
.
.
یهو هواپیما یه تکون خورد گفتش:
یا ابلفضل نوکرتم !!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/27 - 20:24
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
با خانواده نشستیم داریم تام و جری نگاه می كنیم!
كربه هه ساعت كوك میكنه میخوابه بعد موشه نمیزاره بخوابه تا صبح میشه و ساعت زنگ می زنه.
مامانم میكه: خالی بندی رو ببین ! اخه گریه برا چی ساعت كوك میكنه؟! سركار میخوای بری؟
مامان بزرگم میكه: نه خیر ! بعضی از حیوونام دین و ایمون حالیشونه!
برا نماز صبح كوك كرد!

مامان بزرگم
من o_O
مامانم
تام :|
جری :|
دیدگاه  •   •   •  1392/06/27 - 20:21
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
امشب همینجور که نشسته بودم روبروی مامانم . از بیکاری داشتم این طول و عرض دماغمو با انگشت شست و اشاره اندازه میگرفتم و در حال برآورد اندازه دماغم بودم ... مامانمم هر از چند گاهی نگام میکرد ... یهو بعد از اندازه گیری گفتم : مامان نگا عرض دماغم اینقدیه ! ... بعد گف میدونی تو باید با کولیس اندازه های دماغتو بگیری ! بعدم خندید :)))))))))))))))))))
یادم اومد کولیس وسیله ای هس که باهاش قطر لوله و استوانه ها رو اندازه میگیرن
و باز من موندم چی جوابشو بدم و نهایتا خیت شدم :l
دیدگاه  •   •   •  1392/06/27 - 17:07
saeed
saeed

پشت دیوارر حیاط


تو سکوت خلوت شب


با صدای نم نم بارون


من در آغوش تو


تو در آغوش من


چه لحظه زیبایی بود تورا بوسیدن


اما زمان کوتاه بود


و یک روز در پشت دیوار حیاط تنها به انتظار نشستم


تکیه بر دیوار زدم و گریه کردم


چون تو دیگر در آغوشم نبودی


تا گرمای تو قلب سردم را دوباره زنده کند


ولی یک خاطره زیبا در پشت حیاط یک ویلا بر جای ماند

دیدگاه  •   •   •  1392/06/26 - 20:42
+3
xroyal54
xroyal54
یکی از دردآور ترین لحظه های زندگی اون موقع س که سر جلسه امتحان نشستی و همه بغل دستیات دارن با ماشین حساب کار میکنن و تو حتی نمیدونی کدوم سوال ماشین حساب میخواد!
دیدگاه  •   •   •  1392/06/26 - 20:35
+6
saeed
saeed

از کوچه پس کوچه های قلبم روی خاک کویر تو پرسه میزنم .


به کجا خواهم رفت لمس دست تو خواب نیست پلها شکسته است.


شبها آسمان هم دیگر لالایی نخواهد گفت.


افسوس گهواره ام خالیست.


تو به یاد چه کسی نشسته ای؟


جاده تاریک است و کوچه بنبست.

دیدگاه  •   •   •  1392/06/26 - 20:32
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ