می خواند و می نوشت :
« .... من خواب نیستم !
خاموش اگر نشستم، مرداب نیستم
روزی که برخروشم و زنجیر بگسلم؛
روشن شود که آتشم و آب نیستم! »
می خواند و می نوشت :
« .... من خواب نیستم !
خاموش اگر نشستم، مرداب نیستم
روزی که برخروشم و زنجیر بگسلم؛
روشن شود که آتشم و آب نیستم! »
« .... من خواب نیستم !
خاموش اگر نشستم، مرداب نیستم
روزی که برخروشم و زنجیر بگسلم؛
روشن شود که آتشم و آب نیستم! »
(نجیب زاده)
پشت دیوارر حیاط
تو سکوت خلوت شب
با صدای نم نم بارون
من در آغوش تو
تو در آغوش من
چه لحظه زیبایی بود تورا بوسیدن
اما زمان کوتاه بود
و یک روز در پشت دیوار حیاط تنها به انتظار نشستم
تکیه بر دیوار زدم و گریه کردم
چون تو دیگر در آغوشم نبودی
تا گرمای تو قلب سردم را دوباره زنده کند
ولی یک خاطره زیبا در پشت حیاط یک ویلا بر جای ماند
از کوچه پس کوچه های قلبم روی خاک کویر تو پرسه میزنم .
به کجا خواهم رفت لمس دست تو خواب نیست پلها شکسته است.
شبها آسمان هم دیگر لالایی نخواهد گفت.
افسوس گهواره ام خالیست.
تو به یاد چه کسی نشسته ای؟
جاده تاریک است و کوچه بنبست.