یافتن پست: #نشست

Saman Mlh
Saman Mlh


امروز یه پشه مشاهده کردم تو اتاق. رفتم یه دماسنج آوردم نشستم جلوش نشونش دادم و باهاش منطقی بحث کردم که هنوز سرده هوا. اونم قبول کرد و رفت !



4 دیدگاه  •   •   •  1390/12/23 - 10:08
+5
mohsen
mohsen
یه بار تو تاکسی از سر حجب و حیا خودم چسپوندم به در نخورم به دختره...
دختره گفت: آقا این مسخره بازی ها چیه درست مثل آدم بشین دیگه :)
{-15-}
5 دیدگاه  •   •   •  1390/12/23 - 09:53
+7
Danial
Danial
ما نوشتیم و گریستیم
ما خنده کنان به رقص بر خاستیم
ما نعره زنان از سر جان گذشتیم ...

کسی را پروای ما نبود.
در دور دست مردی را به دار آویختند :
کسی به تماشا سر برنداشت

ما نشستیم و گریستیم
ما با فریادی
از قالب خود بر آمدیم
دیدگاه  •   •   •  1390/12/23 - 09:47
+4
farshad
farshad
تركه لب دريا نشسته بود هي ميگفت ماشالا ماشالا،
ازش پرسيدن چرا هي ميگي ماشالا گفت:
پسرم نيم ساعت رفته زيرآب هنوزبالا نيامده!!
دیدگاه  •   •   •  1390/12/22 - 22:39
+2
-2
Mitra Mohebbi
Mitra Mohebbi
نشستيم داريم فيلم اکشن ميبينيم يه دفه بابام يه لگد محکم بهم زد . ميگم چرا ميزني ، ميگه خواستم حس ال اي دي سه بعدي بهت بدم که جلو دوستات احساس حقارت نکني
باباي باحاله مارو داري ؟؟؟!!!!!
11 دیدگاه  •   •   •  1390/12/22 - 22:28
+5
ebrahim
ebrahim
امروز تو اتاقم يه پشه مشاهده کردم!!! رفتم يه دماسنج آوردم نشستم
جلوش درجه دماسنجو نشونش دادم و باهاش منطقي بحث کردم که هنوز سرده هوا.اونم قبول کرد و رفت...
دیدگاه  •   •   •  1390/12/22 - 22:09
+6
parham
parham
سلام به همه اونایی که تو سایت دانشگاه نشسته بودنو سلام کردیم جواب ندادن!! SAeed
5 دیدگاه  •   •   •  1390/12/22 - 20:48
+3
☺SAEED☻
☺SAEED☻
با فک و فامیل ، نشستیم اسم و فامیل بازی کردیم ،
دائیم برای میوه با "ی" نوشته " یه کیلو خیار " !!!!!! همچین هم اصرار میکنه درسته که آدم شک میکنه حتما راست میگه .....
2 دیدگاه  •   •   •  1390/12/22 - 19:15
+3
☺SAEED☻
☺SAEED☻
گاو اولی: مااا!
گاو دومی مااااااااا؟
گاو اولی: ماااا مااااا؟
گوسفند وارد ماجرا میشه: بــــــــه!
گاو اولی: ماااااا!
...گوسفند دومی: بــــــــــه!
گوسفند اولی: به به!
.
.
.
.
.
نه واقعا نشستی این گفت و گو رو تا آخر خوندی؟
آخه چرا؟
چه فکری کردی؟ :دی
2 دیدگاه  •   •   •  1390/12/22 - 18:55
+5
ramin
ramin
یه اصفهانیه تصادف کرده بود وسط خیابون نشسته بود میزد تو سرش می گفت ماشینم داغون شد! دبخت شدم خاک تو سر شدم…افسر رفت بهش گفت بدبخت اینقد حرص ماشینتو میزنی نفهمدی دست چپت از مچ قطع شده…یارو یه نگاه به دستش کرد وگفت: یاحضرت عباس ساعتم……! {-7-}
دیدگاه  •   •   •  1390/12/22 - 17:12
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ