یافتن پست: #نمی

محمد
محمد

صدای پایش آرام آرام به گوشم می رسد

 

چیک چیک گونه ام را بوسید

 

نم نم از گوشه چشمم چکید

 

باز هم خاطراتم زنده شد

 

من و تو به یاد باران یا شاید به یاد تو ، من و باران

 

فرقی نمی کند

 

چه در کنارم باشی چه در کنارش باشی

 

زیر باران یاد تو مرا خیس می کند !


2 دیدگاه  •   •   •  1393/03/14 - 21:23
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥







دلم برای یک نفر تنگ است
یک نفر که نه نامش را میدانم
نه میدانم چه میکند
حتی خبر از رنگ چشم هایش هم ندارم
رنگ موهایش را هم نمیدانم
فقط میدانم باید باشد و نیست!






دیدگاه  •   •   •  1393/03/14 - 21:15
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥







آدما نباس دوست پیدا کنن
چون وقتی میرن
وقتی نمیتونی باهاشون درد و دل کنی
یا حتی باهاشون شوخی کنی و بخندی
و همه دوستی خلاصه میشه تو ع[!]ات و خاطراتت
هی بغض تو گلوت گیر میکنه
خفه ات میکنه
آدما باس همیشه تنها بمونن…!!






دیدگاه  •   •   •  1393/03/14 - 21:12
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
بعضی ها میگن رفیق مثل لیمو شیرینه , بعد 1 مدت تلخ میشه !!
منم در جوابشون میگم :
لیموشیرین همیشه شیرینه ,
تا چاقو به جیگرش نزنن تلخ نمیشه... =;
دیدگاه  •   •   •  1393/03/14 - 21:06
محمد
محمد

لب بر لب کوزه بردم از غایت آز

تا زو طلبم واسطه عمر دراز

لب بر لب من نهاد و می گفت به راز

می خور که بدین جهان نمی آیی باز 
دیدگاه  •   •   •  1393/03/14 - 20:47
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥







تو مقصری اگر من دیگر ” من سابق ” نیستم !

من را به من نبودن محکوم نکن !

من همانم که درگیر عشقش بودی !

یادت نمی آید ؟!

من همانم !

حتی اگر این روز ها هر دویمان بوی بی تفاوتی بدهیم !






دیدگاه  •   •   •  1393/03/14 - 20:25
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
از گرگهای درنده نمی هراسم که به جسمم حمله کنند،
تمام ترسم از انسان های گرگ نمایی است که روحم را پاره پاره کرده اند...!!!
دیدگاه  •   •   •  1393/03/14 - 20:21
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥







یه دیالوگ زیبا از فیلم دلشکسته:

امیرعلی(شهاب حسینی):

خواهر دیگه نمیخوام خواهرم باشی...

میخوام نفسم باشی خواهر






دیدگاه  •   •   •  1393/03/14 - 20:16
+1
محمد
محمد

آن لحظه که فکرش را نمیکنی


کسی در دور دستها خاطره


خوبیهایت را ورق می زند

دیدگاه  •   •   •  1393/03/14 - 20:12
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥







یه عروس داریم خیلی تنبله یه روز مامانم و خواهرم خواستن با زبون بی زبونی به این حالی کنن ظرفارو بشوره.نشستن فــک کردن تصمیم گرفتن تعارف الکی بکنن شاید این حالیش شد و این حرفا...
.
.
.
.
.
.
.
مامانم : نه اصلا نمیذارم دخترم تو بشوری بیا اینور من میشورم زحمتت میشه
آبجیم: نه مامان شما مریضی برین استراحت کنین من میشورم
یعنی 10 دقیقه بکــِش بکــِش بود تو آشپزخونه که یهو عروسمون اومد گفت: " دعوا نکنین یکیتون الان بشورین یکیتون هم شام میشوره
مامانم و آبجیم :|
من :))))






دیدگاه  •   •   •  1393/03/14 - 19:36
+1

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ