یافتن پست: #نوشته

♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
مرا از من نمیخواهند...
مرا با من نمیخواهند...

نمیخواهند نگاهم را
نمیخواهند صدایم را
نمیخواهند وجودم را

مرا اینجا و خود آنجا
مرا در بند میخواهند

مرا مصلوب میخواهند
مرا دیوانه پندارند

مرا بی من چه کار آید؟

دست نوشته های یاسی
دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 12:04
+7
saman
saman

دارد چشمی که نیست, تر می گردد
یک شب که نیامده, سحر می گردد
این نامه ننوشته اگر پست شود
مردی که نرفته است بر می گردد


[سید مهدی موسوی]

دیدگاه  •   •   •  1392/05/21 - 11:49
+4
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
اسپری خریدم روش نوشته مخصوص دفع حشرات مزاحم ؛
الان تازه فهمیدم که یه سری حشراتم هستن که مراحمن ، :D
حالا موندم واسه اونا چی بخرم که اذیت نشن !
دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 18:25
+6
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
طرف ﻋﮑﺴﺸﻮ ﺭﻭ ﭘﺎﮐﺖ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﺑﻨﺪﺍﺯﻥ ﻫﻤﻪ
ﺳﯿﮕﺎﺭﻭ ﺗﺮﮎ ﻣﯿﮑﻨﻦ ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﺗﻮ ﭘﺮﻭﻓﺎﯾﻠﺶ
ﻧﻮﺷﺘﻪ: ﺑﻪ ﻣﻦ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﻧﺸﻮ ﻣﻦ ﻣﻮﻧﺪﻧﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ
یعنی اعتماد به نفسه تورو خر داشت الان سلطان جنگل بود
دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 15:41
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
تا حالا دقت كرده بودین كه روی صفحه كلید كامپیوتر حرف "k"با شكل بزرگ نوشته شده؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
خب معلومه دقت نكردین.چون الان دارین دقت می كنین!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 13:39
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
استاتوس دختره: " همه پسرها مزخرفن ... "
تو کف ۱ : :)) ، خیلی باحال بود.
تو کف ۲ : با اینکه پسرم ولی واقعا باهات موافقم.
تو کف ۳ : درسته تا حدودی باهات موافقم ولی خوب تو هر چیزی استثنا هم
هست. میتونم پیام خصوصی بدم ؟؟؟
تو کف ۴ : چقدر قشنگ می نویسی ، عمق نوشته هاتو دوست دارم.

روی صحبت من بیشتر با اون احمق ( تو کف ۵) هست:
اینو واسه چی share میکنی؟ :| :|
دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 13:21
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
یارو نوشته:

واسه این تاخیر پیش اومده تو پست گذاشتن هام معذرت میخوام ...
.
.
.
.
.
آخه همسایمون مودمشو خاموش کرده بود
دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 12:24
+3
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi


دل نوشته...دلم...... دلم گرفته از خودم. خودم...... خودم اسیر غم شدم. شدم........ شدم غریب قصه هام ...


دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 12:14
+1
Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi
گاهي پاي کسي ميماني .... که نه ديدي اش .... نه ميشناسي اش ...... . فقط حسش کرده اي .... تجمسمش کرده اي.... پشت هاله اي از نوشته هاي مجازي روي پيج مجازي اش ... که هر روز ميخواني و در جوابش ميگويي .... لايک ...
دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 12:06
roya
roya
در CARLO

این داستان رو تا تهش بخون 

نامردی اگه نخونیا



Cover.jpg

گدا چهارراه قدس بودم ،هنوز چند روزی به نوروز مانده بود


گدا بودم اما از لحاظ مالی بد نبودم در آن روزها
هر روز کارم از هفت یا هشت صبح اغاز میشد و من یک پیر مرد خسته تر از دیروز برای مقداری پول خود را به هیچ دنیا می کشاندم



...یک روز مانده بود به عید در میان ترافیک ماشین هایی که از خرید می امدند یا به خرید میرفتن ماشین مدل بالایی بود که در میان ترافیک انبوه 
به چشم برق میزد



هنوز بیست ثانیه مانده بود که چراغ سبز شود که ناگهان صدای مردی را شنیدم که صدا زد اقا... اقا...! برگشتم دیدم همان مردی است که میان حاضران بیشتر به چشم می خورد...



اول فکر کردم اشتباه گرفته تا اینکه گفت پدر جان میای؟....
به چهره او نگاه میکردم و به سمتش میرفتم



هنگامی که به کنارش رسیدم ناگهان چراغ سبز شد



مردی با موهای بلند و ته ریشی مرتب بود که از من خواست سوار ماشینش شوم
با تعجب سوار شدم ،لباس کهنه ای که جای دوخت بر روی ان مشخص بود بر تن داشتم



عقب ماشین را میدیدم پر از گلهایی بود که سر ان چهار راه می فروختند
به او گفتم با من چه کار داشتی جوون؟...



گفت :پدر جان فردا عید...چرا هنوز کار میکنی؟چرا از زندگی بهتر استفاده نمیکنی؟
گفتم :استفاده شما میکنید ما کجای دنیا هستیم



در این هنگام میدیدم که این مرد توجه هر انسانی رو به خودش جلب میکنه به نظر سرشناس میومد... 


ماشین متوقف کرد، از پشت ماشین بسته ای اورد


با لبخندی گفت : این چند روزو خوشی کن و بسته را به من داد



هنوز متعجب بودم ،با کنجکاوی از ماشین پیاده شدم



در حالی که ان جوان دورتر میشد بسته را باز میکردم


داخل بسته ی پر از اسکناس نوشته بود هفت میلیون پاداش برای فرهاد مجیدی



دوســتان عـــزیزم نظر



1 دیدگاه  •   •   •  1392/05/20 - 00:21
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ