mah3a
1poste b taraf...........
باشد ، پسر ها هوس باز ،دنبال گودی کمر و سایز سینه !
اما شما دنبال دل و احساس ابدی ، نه ماشین و پول و چهره !
ما دنبال یک شب بیداری تا صبح روی تخت دو نفره ...!
شما سرشار از احساس ، بی یاد آن غریبه در شب های گذشته !
با ما راه می رفتند و تمام حواسشان به BMW دوستمان بود !
با ما می رقصیدند و فکرشان پیش رقص حرفه ای آن دیگری !!
آخر داستان هم ، دل نوشته های احساسی برای آنها ،
آدم های بد قصه همیشه و همیشه ، پسر ها ... !
ما همه خوب نیستیم ، قبول !
اما شما هم "همه" خوب نیستید !
شما فرشتگان بدون بال ، نماینده های روی زمین از بهشت نیستید !!
تعداد خوب هایتان ، به اندازه ی خوب های جنس مخالف، کم است !
..........من اگر قوس کمر خواستم ، تو ازم ارث پدر خواستی..........
----------------
با احترام به تمام فرشته های واقعی روی زمین که کمیابند اما نایاب نیستند ..
نیوشا
اُسکــل كـه ميگــن همـیـنــه هــــا
مشخصـاتِ پرنده ای بنام اسکل !
====================
قیافه اش را نگاه کنید عین بیشعورهاست بخاطر همین به یه نفر که حاضر نیست از مغزش استفاده کنه میگن اسکل.
در خصوصیات این پرنده نوشته اند که او وقتی برای زمستان غذا جمع آوری میکند طولی نمی کشد که محل نگهداری آنها را فراموش میکند و بخاطر همین با مشکل مواجه می شود ، یا هنگام خانه سازی فراموش می کند که خانه اش را کجا ساخته است و اگر از لانه اش بیرون بیاید راه بازگشت را پیدا نمیکند ...
نیوشا
روزی مرد کوری روی پلههای ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش
قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من کور هستم لطفا کمک کنید .
روزنامه
نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه
بود..
او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی
او را برداشت ان را برگرداند و اعلان دیگری روی ان نوشت و تابلو را کنار پای او
گذاشت و انجا را ترک کرد.
عصر انروز روز نامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شدکه کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است
مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که ان تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی ان چه نوشته است؟
روزنامه نگار جواب داد:چیز خاص و مهمی نبود،من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد.
مرد کور هیچوقت
ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد:امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم !!!!!
امید
نوشته ی یک معلم
"می خواهید در آینده چه کاره شوید؟ الگوی شما چه کسی است ؟..."
ادامه در دیدگاه...
ronak
با یک فنجان قهوه
قورت می دهم همه دلتنگیهایم را
و تلخ نوشته هایم را سر می كشم
لج كرده ام كه برایت بنویسم
عاشقت بمانم
لج كرده ام دوستت داشته باشم
.
.
.
گویا این فنجان قهوه هم با من لج کرده است
طعم شیرین دوست داشتن می دهد !!!!!!!!
ronak
بندهای به خدا گفت:
اگر سرنوشت مرا نوشته ای، پس چرا دعا كنم؟
خدا گفت:
شايد نوشته باشم هر چه دعا كند ...
Mitra Mohebbi
پشت خاور نوشته بوود:همه از من میترسن من از نیسان ابی
پشت نیسان نوشته:همه از من میترسن من از زنم