یافتن پست: #نگاه

Mohammad Mahdi
Mohammad Mahdi


بزرگترین اشتباه ما این است که گاهی‌ بعضی آدم‌ها را بسیار طولانی تر از چیزی که لیاقتش را دارند در زندگی‌مان نگاه می‌داریم …


دیدگاه  •   •   •  1392/06/1 - 16:50
+2
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
فراموش کرده ام

پیراهن کبود پر از عطر خوش را

برداشتم که باز بپوشم پی بهار

دیدم ستاره های نگاهت هنوز هم

در آسمان آبی آن مانده یادگار

آمد به یاد من که ز غوغای زندگی

حتی تو را چو خنده فراموش کرده ام

آن شعله های سرکش سوزان عشق را

در سینه گداخته خاموش کرده ام
دیدگاه  •   •   •  1392/06/1 - 12:42
+5
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
به حرف حرف غزل های من ترانه ی تست

به واژه واژه ی شعر جهان نشانه تست

تو ای دلی که به شبها ز عشق می نالی

نوای مرغ شب از بانگ عاشقانه ی تست

تو رسم دلبری از عاشقان نمیدانی

چرا نگاه نداری دلی که خانه ی تست ؟

به بانگ مرغ چمن گوشی آشنا دارم

هزار نغمه اگر سر کند ترانه ی تست

منم پرنده ی بی آشیان بی پرواز

اگر به زمزمه خو کرده ام بهانه ی تست

جوانی تو بنازم نگر به پیری من

در این خزان که منم اول جوانه ی تست

گشیده یی خط پیری به چهره ام ای عمر

ببین که بر رخ من جای تازیانه ی تست

تو ای پرنده ی دور از وطن به خانه بیا

که چشم های به در مانده آشیانه ی تست

به هر زمانه یکی در سخن یگانه شود

بخوان سرود که در عهد ما زمانه ی تست

مهدی سهیلی
دیدگاه  •   •   •  1392/05/31 - 21:09
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
خیلی گشتیم

از همین پیشِ پا

تا آن همه پسین‌های دور

که در مِه به شب می‌زدند،

میان راه چیزهای عجیبی دیدیم

خطهای ناخوانا

سنگ‌قبرهای شکسته

سکوت، ماه، علف‌های شعله‌ور

رَدِ پای باد

و بوی بَدِ باران و آهک و اضطراب ...!

راه‌بلدِ خسته‌ی ما می‌گفت

اینجا همیشه پسین‌های ساکتی دارد.

ما سردمان بود

همراهان ما ترسیده بودند

از راسته‌ی گهواره فروشانِ شهر

تا خانه‌ی گورکنانِ آسوده ... راهی نبود.

ما مجبور بودیم تمامِ آن راهِ رفته را

دوباره برگردیم،

اما یک عده بی‌جهت در سایه‌سارِ‌ قندیلها

نه می‌آمدند، نه می‌رفتند

همان جا با بیل و کلنگِ گِل‌آلودشان در دست

بر و بر ... فقط نگاهمان می‌کردند

بوی بَدِ باران و آهک و اضطراب می‌آمد

انگار هر کدام از دیگری و دیگری از دیگری می‌ترسید

یکیشان پرنده‌ی سَربُریده‌ای

لای پیراهن خود پنهان داشت

پشتِ کلوخهای کافور و یخ

رَدِ چیزی شبیهِ خوابِ انار چکیده بود

می‌گفتند گریه‌های کسی را

در نَم و نایِ چاهی دور شنیده‌اند!

حالا این انارِ عفیف

غمگین‌ترین بیوه‌ی اردی‌بهشتِ بی‌رویاست.

راه‌بَلدِ خسته‌ی ما می‌گوید

دقت کنید

صدای کندنِ گور می‌آید

این وقتِ شب انگار

کسی دارد خاطراتش را دَفنِ دریا می‌کند.

ما سردمان بود

خطهای ناخوانا، سکوت

سنگ‌قبرهای شکسته، ماه

علف‌های شعله‌ور، رَدِ پای باد

و بوی بَدِ باران و آهک و اضطراب ...!

ما خیلی گشتیم

بالای همه‌ی مزارهای جهان

فقط کمانچه‌زنی کور نشسته بود

داشت چیزی می‌خواند:

خوابِ انار!

خوابِ انار!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/31 - 21:08
+3
xroyal54
xroyal54
کاش بودی . . .

وقتـی بغض مـی کردم . . .

فقطـ ب غ ل م مـیکردی و مـیگفتـی . .

ببینم چشمـــــاتو . . . منـــــو نگاه کـن . . .

اگه گریــه کنـی قهـــــر مـیکنم میرمـــــا . . .!

فقط همـیــن …!!!
دیدگاه  •   •   •  1392/05/31 - 20:29
+5
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥

نگاهی آشنا به یاس کردم ، تو را در در برگ گل احساس کردم ، خلاصه در کلاس ناز چشمت ، دو واحد عاشقی را پاس کردم .


دیدگاه  •   •   •  1392/05/31 - 19:14
+2
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
مگر خودت نگفتی خداحافظ؟

پس چرا وقتی گفتم"به سلامت" نگاهت تلخ شد؟

برو به سلامت

دیگر هم سراغم را نگیر!

خسته تر از آنم که بر سر راهت بنشینم

و دلیل رفتنت را جویاشوم...
دیدگاه  •   •   •  1392/05/31 - 15:15
+3
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
شده بعضی وقتا یهو دیگه دوستش نداشته باشی؟
به خودت می گی اصلاً واسه چی دوستش دارم؟
مگه کیه؟
مگه واسم چیکار کرده؟
مگه چی داره که از همه بهتر باشه؟
... ... ... اصلاً من که خیلی از اون بهترم....
بعد به خودت می خندی که اصلاً واسه چی اینقدر خودتو اذیت کردی؟
یهو، یه چیزی یادت میاد....
یه چیز ِ خیلی کوچیک....
... یه خاطره....
یه حرف....
یه لبخند....
یه نگاه....
و بعد....
همین....
همین کافیه تا به خودت بیای و مطمئن بشی که
نمی تــــــــــونی فراموشــــــش کنی
دیدگاه  •   •   •  1392/05/31 - 15:13
+1
♥ نگار ♥
♥ نگار ♥
چهارتا از مهم ترین دست آوردهای دانشگاه:
.
.
-اس ام اس دادن بدون نگاه کردن به موبایل

-خوابیدن در حالت نگاه کردن به کتاب

-کار گروهی در هنگام امتحان

-حرف زدن بدون تکون خوردن لب !
دیدگاه  •   •   •  1392/05/31 - 14:44
zahra
zahra
نگاهت چشمه ساری است که مرا با خود به رویا می برد ، لبانم که از خستگی و سنگینی سکوت تکیه بر هم داده اند ، تا غروب مهربانی عشق تو را سجده می کنند .
دیدگاه  •   •   •  1392/05/31 - 14:15
+3

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ