یافتن پست: #نگاه

Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

لحظه رفتنیست و خاطره ماندنی؛ تمام ادبیات عشق را به یک نگاه میفروختم
اگر
: لحظه ماندنی بود و خاطره رفتنی

دیدگاه  •   •   •  1392/05/5 - 11:58
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

هر مرگ اشارتی است به حیاطی دیگر..... از کسی نمی پرسند چه هنگام می تواند خدانگهدار بگوید از خویشتنش نمی پرسند زمانی به نگاه باید بپذیرد وداع را در دل مرگ را فرو ریختن را تا دیگر بار بتواند که برخیزد

دیدگاه  •   •   •  1392/05/5 - 11:15
+3
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥
♥♥♥♥♥♥ R A M I N♥♥♥♥♥♥

خطیبی:ماجدی ۳۰۰ هزار بار به بازیکن من زنگ زد/فکر بازیکن ما را قبل از بازی خراب کردند




ادامه مطلب در دیدگاه




 

1 دیدگاه  •   •   •  1392/05/5 - 00:45
+3
xroyal54
xroyal54


        شده بعضي وقتا ديگه دوستش نداشته باشي؟
        به خودت مي گي اصلاً واسه چي دوستش دارم؟
        مگه کيه؟
        مگه واسم چيکار کرده؟
        مگه چي داره که از همه بهتر باشه؟

        اصلاً من که خيلي از اون بهترم....
        بعد به خودت مي خندي که اصلاً واسه چي اينقدر خودتو اذيت کردي؟
        يهو، يه چيزي يادت مياد....
     

                   يه چيز ِ خيلي کوچيک....


      

                          يه خاطره....


        

                                يه حرف....


        

                                        يه لبخند....


        

                                                يه نگاه....


        

                                                        و بعد....


        

                                                                همين....

        همين کافيه تا به خودت بياي و مطمئن بشي که

 


        نمي تــــــــــوني فراموشــــــش کني 

دیدگاه  •   •   •  1392/05/4 - 15:31
+5
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
دیگر نگاه وصف بهاری نمی کند شرح خزان دل به نگاه زبانش است من دل بخواه خویش نجستم ولی خدا با هر کس آن دهد که به جان دل بخواهش است من کیستم ؟ اسیر محبت گدای عشق وز ملک دل که حسن و هنر پادشاهش است در شهر ما گناه بود عشق و شهریار زندانی ابد به سزای گناهش است
دیدگاه  •   •   •  1392/05/4 - 12:15
+2
saqar
saqar
در CARLO
بزن به سلامتی حرفهای دلت که به کسی نگفتی....
بزن به سلامتی اینکه کوه درد بودی ولی دم نزدی.....
بزن به سلامتی تنهایی هات ولی تنهایی رو دوست نداشتی...
بزن به سلامتی ارزوهایی که نتونستی لمسشون کنی.....
بزن به سلامتی عشقی که طالعش به اسمت نبود ولی هنوزهم دوسش داری....
بزن به سلامتی شبهایی که تو تنهاییهات گریه کردی ولی نمیدونستی برای چی....
بزن به سلامتی دوست و ادمهایی که از پشت خنجر زدن...
هنوز مست نشدم نگاه می کنم به انتهای شیشه و اخرین پیکم ولی هنوز حرف دارم..
دیدگاه  •   •   •  1392/05/3 - 20:06
+9
saqar
saqar



خانوووووووم....شــماره بدم؟؟؟؟؟؟

خانوم خوشگِله برسونمت؟؟؟؟؟؟؟

خوشگله چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟؟؟؟

اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!

بیچــاره اصـلا" اهل این حرفـــــها نبود...این قضیه به شدت آزارش می داد

تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود و

به محـــل زندگیش بازگردد.

روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت...

شـاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی....!

دخترک وارد حیاط امامزاده شد...خسته... انگار فقط آمده بود گریه کند...

دردش گفتنی نبود....!!!!

رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد...وارد حرم شدو کنار ضریح

نشست.زیر لب چیزی می گفت انگار!!! خدایا کمکم کن...

چند ساعت بعد،دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد...

خانوم!خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان زیارت کنن!!!

دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را

به خوابگاه برساند...به سرعت از آنجا خارج شد...وارد شــــهر شد...

امــــا...اما انگار چیزی شده بود...دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..!

انگار محترم شده بود... نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی کرد!

احساس امنیت کرد...با خود گفت:مگه میشه انقد زود دعام مستجاب

شده باشه!!!! فکر کرد شاید اشتباه می کند!!! اما اینطور نبود!

یک لحظه به خود آمد...

دید چـــادر امامــزاده را سر جایش نگذاشته

آپلود عکس رایگان و دائمی








آخرین ویرایش توسط 28000 در [1392/05/3 - 19:46]
دیدگاه  •   •   •  1392/05/3 - 19:41
+7
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
درد یک پنجره را پنجره ها میفهمند

معنای کور شدن را گره ها میفهمند

سخت بالا بری ساده بیایی پائین

قصه تلخ مرا سرسره ها میفهمند

یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن

چشمها بیشتر از حنجره ها میفهمند
دیدگاه  •   •   •  1392/05/3 - 19:25
+3
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
من نه عاشق بودم

و نه دلداده به گیسوی بلند

و نه آلوده به افکار پلید

من به دنبال نگاهی بودم

که مرا از پس دیوانگیم می فهمید

و خدا می داند

که سادگی از ته دلبستگیم پیدا بود
دیدگاه  •   •   •  1392/05/3 - 19:19
+4
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani
Prof.Dr.Abdolreza Sh.Farahani

خسته ام از این کویر ، این کویر کور و پیر این هبوط بی دلیل ، این سقوط ناگزیر آسمان بی هدف ، بادهای بی طرف ابرهای سر به راه ، بیدهای سر به زیر ای نظاره ی شگفت ، ای نگاه ناگهان ! ای هماره در نظر ، ای هنوز بی نظیر ! آیه آیه ات صریح ، سوره سوره ات فصیح ! مثل خطی از هبوط ، مثل سطری از کویر مثل شعر ناگهان ، مثل گریه بی امان مثل لحظه های وحی ، اجتناب ناپذیر ای مسافر غریب ، در دیار خویشتن با تو آشنا شدم ، با تو در همین مسیر ! از کویر سوت و کور، تا مرا صدا زدی دیدمت ولی چه دور ! دیدمت ولی چه دیر ! این تویی در آن طرف ، پشت میله ها رها این منم در این طرف ، پشت میله ها اسیر دست خسته ی مرا ، مثل کودکی بگیر با خودت مرا ببر ، خسته ام از این کویر !

دیدگاه  •   •   •  1392/05/3 - 19:06
+4

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ