یافتن پست: #نگاه

سیاهه ای از آسمان
سیاهه ای از آسمان
به چه مي خندي !؟
به چه چيز!؟
به شكست دل من
يا به پيروزي خويش !؟
به چه مي خندي...!؟
به نگاهم كه چه مستانه تو را باور كرد!؟
يا به افسونگريه چشمانت
كه مرا سوخت و خاكستر كرد...!؟
به چه مي خندي !؟
به دل ساده ي من مي خندي
كه دگر تا به ابد نيز به فكر خود نيست !؟
يا به جفايت كه مرا زير غرورت له كرد !؟
به چه مي خندي !؟
به هم آغوشي من با غم ها
........يا به
خنده داراست.....بخند !!
دیدگاه  •   •   •  1390/12/24 - 19:53
+7
ronak
ronak
تجاوز يعني تو تاکسي خانوم بغل دستي از نوع نشستن يک مرد
احساس راحتي نکنه
تجاوز يعني دختري به خاطر ترس از نگاه هرزه يک مردتو گرماي تابستون
مجبور شه مسیری رو بدوه
تجاوز يعني دوستت دارم گفتنت هزار تا معني بده
تجاوز يعني ويران کردن کاخ آرزوهاي يک زن
تجاوز یعنی به قیمت عشق زن را با تن سنجیدن
تجاوز یعنی اسمش را دوستی ساده گذاشتی و دختری به نام دل عشقش دانست...
تجاوز یعنی به جرم پاک بودن ترد شدن
بله تجاوز تنها به معني به زور هم آغوش شدن نيست
7 دیدگاه  •   •   •  1390/12/24 - 19:51
+7
مهسا
مهسا
از آدم هایی که

در پس نگاه سردشان

با لبخندی گرم

فریبت می دهند ،

دلم می گیرد....!
دیدگاه  •   •   •  1390/12/24 - 19:51
+5
milad
milad
یک عمر قفس بست مسیر نفسم را / حالا که دری هست مرا بال و پری نیست /

حالا که مقدر شده آرام بگیرم / سیلاب مرا برده و از من اثری نیست /

بگذار که درها همگی بسته بمانند / وقتی که نگاهی نگران پشت دری نیست .
دیدگاه  •   •   •  1390/12/24 - 19:34
+5
Mitra Mohebbi
Mitra Mohebbi
ادبیات آقایون موقع زمین خوردن همسرشان:

دردوران نامزدی............... الهی بمیرم طوریت که نشد
سال اول ازدواج............ عزیزم بیشتر مواظب باش
سه سال بعد از ازدواج...................... مگه کوری؟ جلو پاتو نگاه کن !
ده سال بعد از ازدواج.................. آخیش دهنش سرویس شد!
دیدگاه  •   •   •  1390/12/24 - 19:18
+6
مهسا
مهسا
در سکوت شب من ،
ناگهان حادثه ای...
ناگهان وسوسه ای تلخ گذشت...
من تو را کم داشتم


در سکوت شب من ،
آسمان حرفی زد...
و غزل شعری شد...

در سکوت شب من،
موج گیسوی تو آرام نداشت
برق چشمان تو پیغام نداشت...
چه سرابی دارم
که امیدم به نگاهت...
سالها یخ زده است...
دیدگاه  •   •   •  1390/12/24 - 18:33
+7
مهسا
مهسا
به دوران کودکیت برگرد
کودک که بودی از زندگی چه میدانستی؟
نگاهت معصوم و خندهای کودکانه ات از ته دل
بزرگترین دلخوشیهایت داشتن اسباب بازی دوستت،پوشیدن گفش بزرگترها
و حتی خوردن یک تکه کوچک شکلات
بچه که بودی حسادت،کینه و نفرت در قلب کوچکت جایی نداشت
دوست داشتنت پاک و بی ریا
بخشیدنت با رضایت
چاره ی ناراحتی ات یک لحظه گریستن
و این پایان تمام کدورتها بود
می خندیدی و در دنیای خودت غرق می شدی!
چه شد؟ بزرگ شدی...؟!!!
دیدگاه  •   •   •  1390/12/24 - 16:56
+8
maryam
maryam
یادمان باشد حرفی نزنیم که به کسی بر بخورد



نگاهی نکنیم که دل کسی بلرزد



خطی ننویسیم که آزار دهد کسی را



یادمان باشد که روز و روزگار خوش است وتنها دل ما دل نیست
دیدگاه  •   •   •  1390/12/24 - 16:18
+2
Danial
Danial
پارسال عید بود با دوست دخترم رفتیم یه کم خرید ، جلو یه مغازه کفش فروشی واسادیم ، من حواسم به مغازه بغلیش بود ، بهش گفتم بیا اینور این کفشاش قشنگه ، ولی جوابی نیومد!!! منم که همچنان نگاهم به ویترین مغازه بغلی بود دستشو گرفتم کشیدم سمت خودم و راه افتادم که دیدم یکی پشت سرم جیغ میزنه آقا ولم کن!!!! کمک... ولم کن دیوونه ... برگشتم دیدم ااااااااااا اینکه دوست دختر من نیست!!! نگو این تو همین فاصله می ره تو مغازه منم دست یه دختر دیگه رو میگرم ......... خلاصه آبرومون رفت! ولی کلی هم خندیدیم
دیدگاه  •   •   •  1390/12/24 - 09:57
+3
مهسا
مهسا
آهـــای تویی کــه میگـــی
با یه نگاه به چشمـای طــــرف عاشقــش شـــدم
تــا حالا
تــو چشـمــای مـــادرت نگاه کـــردی
تــا معنـــی عشقــــو بفهمــــی ؟
دیدگاه  •   •   •  1390/12/24 - 01:30
+5

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ