یافتن پست: #نگاه

*elnaz* *
*elnaz* *
من دزدکی نگاهت می کنم تو نگاهت را از من می دزدی هر دو دزدیم نه .... ؟؟؟!
دیدگاه  •   •   •  1390/12/21 - 22:25
+2
reza
reza
دل تنگم را.....
دل تنگم را تنگ دلت که میگذارم
خیس خیس می شوم از لبخند
و از هر آنچه که به نام عشق می شناسی اش
چه خوب است آدمی بی چتر ، بی کلاه، شانه به شانه ی باران بگرید
گاه گداری هم اگر فرصتی پیش آید، زیر سقفی از رویا بخوابد و بعدهم . . .
حالا!
تو بیدارم نکن
میدانم که خواهران دیروز باران بیوگان امروز دریایند
همیشه احساس می کنم در آنسوی پنجره، ستاره ای می خواهد چیزی به من بگوید
اما شب که از راه می رسد، ستاره خاموش می شود
آنگاه در پس پنجره فقط من می مانم و رویاهایم
فقط همین!.
دیدگاه  •   •   •  1390/12/21 - 22:09
+2
ronak
ronak
نگاهم کرد ، پنداشتم دوستم دارد ، نگاهم کرد در نگاهش هزاران عشق خواندم نگاهم کرد ، دل به او بستم ، باز نگاهم کرد و …
تازه فهمیدم یارو خله ! فقط نگاه میکنه !{-11-}
1 دیدگاه  •   •   •  1390/12/21 - 22:03
+6
ronak
ronak
هنوز هم..
چشمانم نگاهت را..
نگاهم لبــانت را..
و لبــانم لبانت را نشانه میرود در طلب یک بــوسه..
هنوز هم زیباست انتظار آغــوشت را کشیدن…
حتی زیباتر از گذشته…
دیدگاه  •   •   •  1390/12/21 - 21:43
+5
M 0 R i c A R L0
M 0 R i c A R L0
تو از موسي پيامبرتري، به جاي اشاره ... نگاه کردي ... به جاي دريا ... دلِ من شکافته شد
دیدگاه  •   •   •  1390/12/21 - 21:43
+4
ronak
ronak
بعد از باران نگاهم…
آفتابی شو …
رنگین کمانِ بودنــت را…
دوســت دارم …
دیدگاه  •   •   •  1390/12/21 - 21:33
+6
ronak
ronak
هر چه می گردم
پیدا نمی شوند
دفتر ِ شعرهایم را می گویم
گم اش کردم !!
درست از آن روزی که رو به رویم نشستی و چشم در چشم ِ من از رفتن گفتی !!
بیا و یک بار دیگر نگاهم کن
شاید
در چشمان ِ تو جا گذاشته باشم اش!!!!!!!!
دیدگاه  •   •   •  1390/12/21 - 20:35
+4
Behdad
Behdad
اسامی برندگان نگاه
سوتی دادن!
همه جوایز زیر 100 تومنه یهو یکی 500 تومن برده {-18-}{-18-}{-18-}
خودمم رنگ زدم!
آخرین ویرایش توسط BEHDAD در [1390/12/21 - 16:50]
دیدگاه  •   •   •  1390/12/21 - 16:50
+8
OMiD
OMiD
عنايت قرار مي دادم.
رسيدم نزديكش كه بهم گفت: ميخواستم يه كار كوچيكي برام انجام بديد. من كه حسابي جا خورده بود گفتم خواهش مي كنم در خدمتم.

سوار شديم رفتيم به سمت خونه ش. تو راه هي با خودم مي گفتم با قيافه اي كه اين خانم داره هيچي بهم نده حداقل شصت، هفتاد تومن رو بهم ميده! آخ جون عجب نوني امروز گيرم اومد. ديدي گفتم امروز كارم مي گيره؟ حالت جا اومد داداش؟! (مكالمت دروني ايشان است اينها!)

وقتي رسيديم خونه بهم گفت آقا يه چند لحظه منتظر بمونيد لطفا.
بعد با صداي بلند بچه هاشو صدا كرد: رامتين! پسرم! عسل! دختر عزيزم!
بيايد بچه ها كارتون دارم!
پيش خودم مي گفتم با بچه هاش چي كار دار ديگه؟ البته از حق نگذريم بچه هاش هم مودب بودن هم هلو!!

بچه هاش كه اومدن با دست به من اشاره كرد و به بچه هاش گفت: بچه هاي گلم اين آقا رو مي بينيد؟ ببينيد چه وضعي داره! دوست داريد مثل اين آقا باشيد؟ شما هم اگر درس نخونيد اينطوري مي شيدا! فهميديد؟! آفرين بچه هاي گلم حالا بريد سر درستون!

بچه هاش هم يه نگاه عاقل اندر احمقي! به من انداختن و گفتن چشم مامي جون! و بعد رفتند.

بعد زنه بهم گفت آقا خيلي ممنون لطف كرديد!
2 دیدگاه  •   •   •  1390/12/21 - 09:08
+2
OMiD
OMiD
ما يك رفيقي داشتيم كه از نظر باحال بودن دو سه برابر ما بود (ديگر حسابش را بكنيد كه او كي بود)
اين بنده خدا به خاطر مشكلات زيادي كه داشت نتوانست درس بخواند و در دبيرستان درس را طلاق داد و رفت سراغ زندگيش.
زده بود توي كار بنائي و عملگي ساختمان (از همين كارگرهائي كه كنار خيابان مي ايستند تا كسي براي بنائي بيايد دنبالشان)

از اينجاي داستان به بعد را خود اين بنده خدا تعريف مي كند:

يه روز صبح زود زدم بيرون خيلي سرحال و شاد. با خودم گفتم امروز چهل، پنجاه هزار تومن كار ميكنم. حالا ببين! اگه كار نكردم! نشونت ميدم! (اينگفتگو ها را دقيقا با خودش بود!!) خلاصه كنار خيابون مثل هميشه منتظر بوديم تا يه ماشين نگه داره و مثل مور و ملخ بريزيم سرش كه ما رو انتخاب كنه. يه دفعه ديديم يه خانم سانتال مانتال با يه پرشياي نقره اي نگه داشت
اولش همه فكر كرديم ميخواد آدرس بپرسه واسه همينم كسي به طرف ماشينش حمله نكرد. ولي يهو ديدم از ماشين پياده شد و يه نگاه عاقل اندر سفيهي به كارگرها انداخت و با هزار ناز و ادا به من اشاره كرد گفت شما! بيايد لطفا! من داشتم از فرط استرس شلوار خودم را مورد
2 دیدگاه  •   •   •  1390/12/21 - 09:05
+2

تفکیک

جستجو برای
نوع پست توسط در گروه تاریخ